01- الا یا ایهاً الساقی ادر کاساً و ناولها

الا یا ایها الساقی، ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها
ببوی نافه کاخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان، چه امن عیش؟ چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
بمی سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما، سبک‌باران ساحل‌ها
همه کارم ز خودکامی، به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی که از او سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی، از او غایب مشو، حافظ
متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها

تفسیر:

تفسیر غزل فوق که اولین غزل در کتابهای غزلیات حافظ آمده دارای ویژگیهای بسیار مورد توجه میباشد. بطوریکه اغلبِ خوانندگان میدادنند اولین غزل در کتابهای حافظ آمده. توجه داشته باشیید که حافظ غزلیاتش را بترتیبی که در دیوانش آمده نگفته  و اصلاً تا زنده بوده دیوان خودش را تشکیل نداده و یکی از هم شاگردی هایش بنام محمد گل اندام که در محضر استادش  قوامالدین عبدلاه با هم درس میگرفتند, بعد از مرگ حافظ اشعاری از حافظ را که پراکنده در دست دوستان و شاگردان دیگروجود داشته جمع آوری میکند و اینها را بصورت کتاب در آورده و برای اینکه نظمی در درج این غزلیات بوجود بیاورد قافیه ابیات را در نظر میاورد و آنها را برحسب قافیه ها بصورد الف بای زبان فارسی منظم میکند نه اینکه خود حافظ این غزلیات را باین ترتیب سروده باشد.  اما باز هم این غزل از حالت ا لفابتیک خارج است یعنی اینکه اگر محمد گل اندام همین کار را هم درست انجام داده بود یعنی این روش الفا بتیک را درست رعایت کرده بود این غزل میببایست غزل سیزدهم باشد برای اینکه قافیه این غزل( ها ) میباشد و غزل دوازدهم آخرش هست (ما) و ها  بعد از ما می آید. غزل دوازدهم هست (ساقی به نور باده برافروز جام ما) و آخرش هست ما. این سوآل پیش میآید که چرا محمد گل اندام این کار را کرده است. به احتمال بسیار زیاد او برای اهمیّت این غزل این کار را کرده است واین غزل را گذاشته اولین غزل و دیگران هم ازش پیروی کرده اند بعلت اینکه سراسر دیوان حافظ از اولین غزلش تا آخرین غزلش سخن از عشق است.یکی دیگر از چیزهائی که اتفاق افتاده  و مقداری جنجال ایجاد کده و سر و صدای زیادی بر پا کرده اینست که در این غزل هردو بیتش ملمع است و متمع یعنی دو زبانه است باین معنی که علاوه بر فارسی به زبان عربی هم هست. بیت اول که میگوید:

“الا یا ایها الساقی أدر کاساً و ناولها”  این مصرع عربیست در مصراع دوم میگوید:”عشق آسان نمود اول  ولی افتاد مشکلها” این مصراع دوم فارسیست. بیت اول را میگویند مطلَع و بیت آخر را میگویند مَخرَج.  سر و صدای بیهوده ای که ایجاد کرده اینست که قدیمی ترین و کسیکه  غزلیات حافظ را شرح داده سودی هست.  سودی اهل بُزنیاست و شرح غزلیات حافظ را بزبان ترکی نوشته است و بعداً هم خانم دیگری بنام دکتر عصمت ستار زاده آمده  و این شرح حافظ را که بزان ترکیست ترجمه کرده بفارسی. حالا این متنی که در دست ماست  متن فارسیست. این خانم هم بسیار خوب ترجمه کرده ولی بهر دلیل وقتیکه خواسته بوده این بیت را ترجمه بکند بفارسی گفته است که این بیت عربی را از یزید ابن معاویه گرفته همان(یزیدی که شیعیان او را لعنت میکنند) حالا چرا حافظ بیاید و یک مصراع از اولین بیت از اولین غزلش خودش بیاید و از یزید بدون هیچ تو ضیحی نقل کند؟  اولاً اگر شاعری بیاید و از شعر شاعر دیگری بداخل شعر خود بیاورد این خود یکی از صنایع شهعر سرودن است و بآن میگویند تذمین یعنی برای  شعر خودشان ذامنی از شاعر دیگر آوردن و این  نه تنها ایرادی بخواجه حافظ نیست بلکه فی ما بین شعرا بسیار معمول است.  مثلاً امیر حسین دهلوی که حدود چهارصد سال قبل از حافظ زندگی میکرده در دیوانش گفته:

” شراب لعل باشد قوت جانها  قوت دلها       الا یا ایها الساقی ادرکاً و ناولها” واین مصراع عربی را یزید نگفته بلکه آن را تذمین آورده و  امیر حسین دهلوی آن را سروده. مطلب دیگری را که باید دانست اینست که وقتی شاعری شعر خوش را تذمین میکرد با شعری ازشاعر دیگری, در نوشتن فانت قسمت تذمین را با متن اصلی شعر تغییر میدادند. مثلاً اگر متن شعر با خط نستعلیق بود میامدند و متن تذمین را با خط روزنامه ای می نوشتند ولی بعد از مدتی این عادت بین شعرا منسوخ شد و همه را با یک نوع خط می نوشتند. اما یزید اشعاری را که گفته در دو عدد کتاب نوشته شده. این اشعا در حقیقت منصوب به یزید است و معاوم نیست که واقعاً یزید گفته باشد و یا نگفته با شد. یکی بنام. کتاب اول بنام بسمااول و کتاب دوم باسم بسمال دوم است  در هردو کتاب بسمال یزید تمام اشعار گفته شده خود یزید است ولی در کتاب بسمال دوم اشعاری هست که منسوب به یزید است و معلو نیست که یزید گفته باشد و یا نگفته باشد و در هیچ کدام از این کتاب چنین مصرائی پیدا نمیشود. علامه محمد قزوینی یکی از دانشمندان که بزرگترین خدمت را به ادب فارسی و  دیوان حافظ کرده و بالا ترین تحقیق علمی در مورد حافظ کرده. این محمد قزوینی یک گزارش مفصل در ده صفحه تهیه کرده که آنچه کتاب که ممکن بود شعری از یزید در آن باشد  جمع آوری کردم و خواندم که آیا همچون مصرعی در آن باشد و دیدم که وجود ندارد. حالا این را یک عده مغرض و بدخواه و یک عده کینه ورزان که میخواستند حافظ را بد نام بکنند یک مصراع داخل غزل حافظ کردند و بعد ها هم گفتند این اصلاً مال یزید است.   

 حالا به تفسیر ابیات می پردازیم.  در مصراع مورد بحث بالا کلمه الا یعنی آگاه باش.  یا  ایـهـا الساقی یعنی ای ساقی و أدر کاسأ یعنی دور بگردان کاسه را, کاسه بمعنی جام باده و ناولها و آن را بمن به. در مسراع دوم میگوید اول عشق ساده بنظر میرسید ولی بعداً  معلوم  شد چه مشکلاتی بهمراه دارد حالا ساقی کاسه شراب را دور بنوبت بگردان تا  بمن هم برسد برای اینکه من از خود بیخود شده ام تا بتوانم   این راه مشکل و خونین عشق را تحمل بکنم. این راه عشق را نمیتوان  باین سادگی و راحتی تحمل کرد. این حقیقت را مولانا و سعدی و بسیاری دیگر از شعرای بالا مقام  در ادب فارسی معتقد هستند و میگویند.

ببوی نافۀ کاخر صبا زان طرّه بگشاید
زتاب جعد مشگین چه خون افتاد در دلها

ببوی در اینجا یعنی  به آرزوی. نافه آن کیسه کوچک زیر شکم آهوست در صحرای ختن چین که از خون آهو ترشحاتی میرود داخل این کیسه و آن را خوش بو میکند و بعد این آهو بدن خود را به سنگها میمالد و آن کیسه را پاره میکند و آن ماده خونین سیاه رنگ بیرون آمده وخشک میشود و خوش بو ترین ماده ها را فراهم میکند. صبا آن باد لطیف صحبگاهی است و طرّه آن  شاخه  شاخه موهائیست که در دو طرف پیشانی قرار میگیرد و تاب یعنی پیچ و خم و جعد را بجای مجعد بکار برده .

 میگوید که این پیچهائی که زلف یار دارد  که در دو طرف رخ یار آویخته اند من باآرزوی رسیدن بآنها نشسته ام که باد صبا بوزد و برسد به معشوقم و از لا بلای موهای معشوقم بگذرد و این طرّ مو ها را باز کند و بوی مشک را پراکنده کند که بمن برسد برای اینکه باد صبا رابط بین عاشق و معشوق است چون پیغام را می برد که برو و حال مرا بمعشوق بگو و پاسخ  معشوق را میآورد پس این باد صبا رابط است. من برای اینکه باین آرزو برسم دلم پُر خون شده نه تنها دل من بلکه دلها خون شده حالا رابطه خون و مُشک را می بینی.

آن چیزیکه خوشبو هست آن مُشکی هست که در کیسه زیر شکم آهو و از خون او تراوش میکند.  او در این بیت دارد خون دل عاشق را در صرتیکه رابط خوش خبر باشد تشبیه میکند به مشک که از خون شکم آهو که بکیسه زیر شکمش قرار دارد سرازیر شده و بعد بصورت بهترین و خوش بو ترین ماده معطر تبدیل میشود.

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم      جرَس فریاد میدارد که بر بندید محملها

منزل برای کاروانها بمعنی محل فرود آمدن کاروانهاست و از کلمه نزول و وارد شدن است. سابق بر این کاروان که میرفت از مبدأ تا مقصد که یکسره نمیرفت و بدون توقف نمی شدرفت.میبایست جا بجا پیاده میشدند و باین چهار پایان علف و آب بدهند  و  برای این کار از شتر فرود میامدند و آن محل فرود را میگفتند منزل در ادب فارسی, عرفان دنیا را به منزل تشییه میکند در این منزل که نمیشود ماند و باید ازین منزل  رفت تا بمنزل بعدی رسید میگوید این دنیا هم منزل است و نمیتواند جای جاویدان و ماندنی باشد همانطوریکه آن کاروانی ها وقی در منزلی فرود میآمدند پس از استراحت و تجدید غذا آن منزل را ترک میکردند تا بمنزل بعدی برسند.

جانان در اینجا معشوق است میتواند خداوند باشد. چه امن عیش یعنی چه امنیتی میتواند داشته باشد و یا تضمینی بکند و یا آرامش خاطری برای عشق بدهد . جرس یعنی زنگ گردن شتر. کاروانها خسته میشدند و در یکی از این منزلها استراحت میکردند و بعضی از آنها را خواب در بر میگرفت و حالا سر کاروان میخواهد حرکت کند و برود بمنزل بعدی. اولین کاری که میکند اینکه شتر ها را بلند میکرد. یک مرتبه سی چهل تا شتر با هم بلند میشدند و همه شتر ها هم جرَس داشتند. این صدا خواب رفته ها را از خواب بیدار میکرد. بر بندید یعنی ببندید. محمول  یعنی کجاوه که دوتا اطاق چوبی بود که دو طرف شتر و یا قاطر می بستند و دوتا آدم هم وزن هم در دو طرف شتر در اینچنین کجاوه ها می نشستند و میرفتند, محمل از حمل کردن است.  میگوید من در این دنیائی که آمده ام  این دنیا جای امنی برای استراحت و آسایش من نیست و انتظار نباید داشته باشی که خیالت راحت باشد چرا؟ برای اینکه دائماً این زنگها دارند صدا میکنند  زود باشید و عجله کنید که داریم میرویم. این کجاوهارا ببندید و آماده کنید و سوار شویدچون اینجا جای ماندن نیست. نمیگذارند که آرامشی برای کسی باشد مگـر اینکه آرامش الهی همراه با عشقهای الهی  و معنوی باشد. آنوقت همان عشق معنوی آرامش می بخشد یعنی حالا وقتی صدای زنگ شتر ها بگوش میرسد که کجاوه ها را ببندید و عجله کنید سوار شوید هیجان و خوشحالیست برای اینکه داریم میرویم بسوی خدا و مقصد خداوند است چون داریم میرویم بسوی عشقمان.

بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید       که  سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها

سجاده آن فرشی بود که میانداختند که روی آن نماز میخواندند.حتی وقتی مهمانی هم میرفتند این سجاده خودشان را هم می بردند شاید زمین خانه صاحبخانه ها تمیز نباشد پس این سجاده چیز قابل احترامی بود حالا اگر این پیر راهنما آن کسیکه تو را راهنمائی میکند, آن سالکست.  سالک در اینجا یعنی  مسافر راه خدا, آن کسیکه این راه را رفته سالک است میگوید این پیر ما از این منزلها رفته و از همه راه  ها خبر دارد پس هرچه میگوید گوش کن. اگر بگوید شراب هم بریز روی سجاده و آن را نجس هم بکن بگو بله و بی درنگ انجام بده. برای اینکه او دارد میگوید و این راه ها را رفته و میداند بکجا میرود. او راه و رسم منزلها را بارها و بارها رفته و میداند. مثل اینست که راهی را گرفته و با اسبتان دارید میروید. در این راه بیکی میرسید از او می پرسی فلان مقصد را از کدام راه بروم  و چون او رفته و راه را میداند دارد شما راهنمائی میکند. آن کسیکه راه و رسم منزلها را بلد است و این راه را رفته و شما باو اطمینان میکنید این پیر مغان است. پیر مغان  شخصیّت وجودی ندارد و هرکسیکه بتواند راهنمای حقیقت باشد. برای حافظ دلش و ضمیر باطنش پیر مغان است. میگوید قبل از ما  این پیر مغان این راه را رفته و راه و چاه را خوب میداند. پس هرچه میگوید گوش کن.

  ( دی پیر می فروش که ذکرش بخیر باد       گفتا شراب نوش و غم دل ببر بیاد)

  ( گفتم  بباد  میدهدم  باده  نام  و  ننگ        گفت قبول کن سخن و هرچه باد باد)

این پیر می فروش هم پیر مغان است.

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل     کجا  دانند حال  ما  ســبکبارانِ  ساحلها این واو هائی که در مصراع اول آمده یک وقت جداکننده هستند ویک وقت بهم پیوند زن هستند و در این جا بهم پیوند زن هستند. هایل یعنی هلاک کننده و سبکباران دو تا تابلو در ذهن خودتان ترسیم کنیدو یکی کشتی نشستگانی میماند که این کشتی در وسط دریا ست در یک شب ظلمانی و گردآب هم آمده و غرقآب ایجاد کرده و میخواهد این کشتی را غرق کند این  گرد آب قوی هم دارد دور خدش میچرخد و بسیار ترسناک است حالا یک تابلو دیگر در خیالتان ترسیم کنید که یک عده آدم بی خیال و سبک بال آرام در ساحل نشسته اند و دارند با هم گل میگویند و گل می شنوند. میگوید حال ما کشتی نشستگان این کشتی به گرداب افتاده ما را که نزدیک به غرق شدن است را ازکجا میدونند  کجا  دانند  حال  ما  ســبکباران ساحلها. این دریا دیای عشق است. در همان  بیت اول گفت عشق اول آسان نمود و بعد افتاد مشکلها. گرداب در حال گردش وخروشادن بسیار وضع مشکلی را بوجود آورده. مولانا میگوید تازه وقتی هلاک شدی آنوقت بمعشوقه ات خواهی رسید. تازه وقتیکه در کشتی نشستی و رفتی در دریای الاهی کار تمام نشده بایستی قایقت را بشکنی و در دریای وحدت الهی غرق بشوی.

آن آدمهای کنار ساحل افرادی هستند که از حقیقت و از معنویت و از چیزیکه امثال من در جستجوی آن هستیم و خودمان را بخطر انداختیم در این دریای مرگ آور و هلاک کننده اصلاً خبر ندارند  و در پی این چیزها نیستند. می پرسد این بی خیالان آسوده و آرمیده در امن کی از حال ما گرفتاران در دریای خروشان عشق خبر دارند. ممکن است چیزی راجع بعشق بگویند ولی عشق نیست و شهوت است.

همه کـارم زخودکامی به بدنامی کشیـد آخـر     نهـان کـی ماند آن رازی کزاو سازند محفلها

خودکامی یعنی خودسری و خود رائی. کز او سازند محفلها یعنی در مجلسها و بزم ها  بسیارند. یعنی دائماً در مجالس و محافلشون پشت سر من در باره من غیبت و بدگوئی میکنند برای خوشگذرانی خودشان. این غیبتها که از من میکنند بمجلسها شون گرمی و ابوهت میبخشد. حافظ میگوید حالا که در این محفلها و مجالس دائم صحبت از بدنامی من است کجا راز من پنهان می ماند.  راز در اینجا یعنی عاشقی. چرا این عشق بد نامی میآورد؟ سابق براین اگر پسر و دختری عاشق هم میشدند این دختر و پسر نمیگذاشتند کسی ازعاشق شدن خودشان خبر دار شود برای اینکه اگر کسی خبر دار می شد میزدند و آنها را میکشتند.  معنی دیگرِ بدنامی اینکه اگر کسی گرفتار عشق الهی میشد مردم میگفتند که این شخص دیوانه شده برای اینکه او کارهائی میکند که مردم عادی نمیکنند, خودش را بآب و آتش میزند و چیزهائی میگوید که مردم نمیفهمند چون حرف او را مردم نمیفهمند میگویند دیوانه شده. برای اینکه نگویند دیوانه شده اصلاً راز خودش را بکسی نمیگفت. حالا حافظ میگوید کار من از خودکامی و خود سری و خود رأئی خودم هرچه راه عشق مشکل بود من خود سرانه تر همان راه را گرفتم و رفتم و هرچه سختیها و مشکلات در سر راهم قد علم کرد من در برابرش ایستادگی کردم. هرچقدر که من را نصیحت کردند که در این راه مرو من با خود رئی خودم رفتم.

(ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق     برو ای خواجه حافظ هنری بهتر از این؟ )

 حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ     متی ماتَلقَ مَن تهوی وَع الدنیا و اَهملها

کلمه حضور و غایب در مصراع اول یک اصطلاحیست در عرفان یعنی حضور در مقابل خداوند وغیاب یعنی غیبت از حضور در مقابل خداوند. حضور یعنی حضور قلب و کسیکه حضور قلب در حضور پروردکار دارد خودش  را در میانه نمیبیند و فقط خداوند را میبیند وهیچ چیز جز خداوند را نمی بیند و هرچه بجز خداوند است از نظر او غایب است جهت تائید مجدد باید بگویم حضور یعنی توجه ناب صد درصد بخداوند و قتی این مدیتیشن عرفانی را انجام میدهی هیچ خودت را در میانه نبینی. او در اینجا خداوند است. بمحض اینکه چیز دیگری بغیر از خدا دیدی آنوقت از حضور خدا غایب میشوی. حالا در بیت دوم معانی کلمه بکله عربی را معنی میکنم. متی یعنی هروقت, ما تَلقَ  ما یعنی آنچه, تَلق یعنی ملاقات کردی, مِن یعنی کسی, تهوی یعنی دوست داری از هوا و هوس است, وَع یعنی وداع و ترک کن, الدنیا یعنی چیزهای دنیائی و اَهملها یعنی فرو گزار کن. در مصراع دوم میگوید هرگاه بمعشوقی که دلت میخواهد و هوس او را داری رسیدی آنوقت هر چیز دیگر و یا هرکس دیگری که در دنیا هست غیر از او را فرو گذار و با وی وداع کن و بهش توجه مکن. اگر خدا را دریابی در دلت و او را در بطن خودت حس کردی آنوقت دو چیز با هم نمیشود. اگر که خدا را ملاقات کردی در دلت و آن خدائی که هوس داشتی در دلت بیاید و آمد ازین ببعد دیگر وداع کن این دنیا را و به هیچ چیز در این دنیا توجه نداشته باش, همه را فرو گذار و هیچ ترسی نداشته باش تو هیچ چیزی کم نخواهی آورد. تو اگر خدا را داشته باشی آنوقت همه چیز و همه کس را داری ولی اگر خدا را بگذاری و چیز و کس دیگری را بگیری آنوقت هیچ چیز را نخواهی داشت و هیچ کس را نداری. بیا و همه چیز ها را بگذار و خدا را بگیر حالا همه چیز و همه کس را داری.

Loading