ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خـوبـی از چـاه زنخدان شما
عــزم دیـدار تـو دارد جـان بـر لب آمـده بـاز گردد یـا بـرآیـد چیست فـرمان شما
کس بدور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مسـتوری بمستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زانکه زد بر دیده آبـی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان بـاد و مراد ای ساقـیـان بزم جم گـرچه جام ما نشـد پر می بـدوران شما
دل خـرابی مـیکـنـد دلـدار را آگـه کـنـیـد زیـنهار ایــدوستان جـان مـن و جان شما
کی دهد دست اینغرض یا رب که همدستان شوند خـاطـر مـجـمـوع مـا زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری کانــدرین ره کشته بسیارنـد قربان شما
مـیـکـنـد حافـظ دعـایی بشنو آمیـنی بــگو روزی مـا بـاد لعل شکر افشان شما
تفـســـیر:
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خـوبـی از چـاه زنخدان شما
این غزل دقت بیشتری میخواهد زیرا سراسر ایهام و کنایه ها و مطالب ظریفیست که باید بآنهاتوجه شود. فروغ بمعنی پرتو است. ماه حسن ازنظر دستور زبان فارسی اضافه تشبیهیست. ماه خودش نماد حسن و جمال و زیبائی است با وجود این خواجه میگوید ماه حسن. وقتیکه میگوید ماه حسن بمعنی بر ترین , عالی ترین حسن زیبائی را دارد. از روی یعنی از چهره. درخشان شما یعنی نورانی شما.آبروی ایهام دارد بدو معنی. یکی بمعنای آب و رنگ چهره است و یکی هم بمعنی حسیّت و شرافت و آبروست و هردو معنی در اینجا صادق است.
روی بمعنی چهره است و خوبی بمعنی نیکی نیامده و بمعنی مطلق زیبائی آمده. آب روی خوبی, شاعر فرض کرده که زیبائی چهره دارد این را میگویند جان بخشیدن. بهمه چیز جان می بخشد حالا فرض کرده که زیبائی هم چهره دارد و حالا میگوید این زیبائی شما هم آب و رنگ دارد و یا چهره زیبای شما هم آبرو و حیثیّت دارد. چاه زنخدان, آن فرو رفتگی زنخدان است. کلمه آب و چاه را بتناسب آورده این صنعت تناسب در شعر گوئیست. میگوید ای آنکه ماه در زیبائی یگانه و بی نظیر است. این ماه درخشندگی خودش را ای عزیز من, از تو میگیرد. زیبائی مطلق هم آب و رنگ خودش را از آب چاه زنخدان تو میگیرد. با توجه باینکه ماه خودش نور ندارد و نورشرا از خورشید میگیرد. وقتیکه خواجه میگوید ای معشوق من ماه نورش را از تو گرفته یعنی تو خورشید هستی و آنقدر چهره خورشید مانند تو تابنده است که بماه آسمان هم روشنی بخشیدهو چاه زنخدان تو آنقدر زیباست که مایه حیصیّت و آبروی زیبائی شده است. اصلاً اگر که چاه زنخدان تو نبود و اینقدر زیبا نبود, زیبائی در این نیا آبروئی نداشت. این تو هستی که آن کیفیّت و خوبی, شرف را بزیبائی داده ای. خواجه وقتیکه میگوید” آب چاه زنخدان شما موجب آبروی زیبائی شده ” باز هم اینجا دارد حتی بچاه زنخدان هم شخصیّت میدهد. این یک چاه است و چاهش آب دارد و آبش لطافت داده بزیبائیها و زیبائیها را لطیف کرده. خواجه خودش آفریننده تشبیهات است و مقلد و تقلید کننه نیست. این خیال پردازیهاست که در غزل حافظ هست و باید از آنها غافل نشد.
عــزم دیـدار تـو دارد جـان بـر لب آمـده بـاز گردد یـا بـرآیـد چیست فـرمان شما
عزم دیدار تو دارد یعنی قصد دیدار تو دارد. جان بر لب آمده یک اصطلاح است یعنی جانیکه بمرز خروج رسیده و خودش را به بارگاه شما رسانیده, حالا بیآید تو یا بر گردد بمملکت خودش فرمان شما چیست و این جان بلب رسیده چه باید بکند؟ اینکه بلب آمده مد تیست و مات گدشته است و خواجه دارد نقل میکند میگوید جانم قبلاً بر لب آمده. مال گذشته است. یعنی جان قبلاً بلب آمده است از. باز گردد؟ یا از تن خارج شود و یا بتن برگردد چی دستور میدهید؟ این یک پیام عرفانی دارد و آن اینکه جان و روح عارف بعد از جدائی از تن حتماً می پیوستد بروح کلی این دنیا واتصال قطره بدریا میشود و به معببود ازلی خوش یعنی بخدا میرسد. حطاب به معشوق ازلی خودش که خداوند است میگوید جانم از انتظار و دیدار توبمر حد مرزرسیده که از تن خارج شود وپیش تو بیاید و بتو برسد. دستور تو چیست. باز هم زنده بمانم و زندگی کنم و شکیبائی پیشه کنم یا دستور میفرمائی که برآید از تنم و بتو بپیوندد. حالا
این جان بلب آمده را شعرای دیگر هم بکار برده اند. شاعری داریم بنام عاصف, میگوید:
( یک دو روزی صبر کن ای جان بر لب آمده چونکه میخواهم بپای دوست بسپارم )
حالا دوست میآید و بدوست میگوید: آمدی تا ز لبت جان بلب آمده را عذر خواهی کنم امروز چون مهمان دارم صبر کن زیرا من امروز مهمان دارم. این ظرافتهائی که شعرا در ادب فارسی دارند و بکار می برند, اینست که گفته میشود که گنجینه ادب فارسی پُر از گوهر های گرانبهاست. شما اگر اهل مطالعه باشید وزمانی بتوانید ترجمه اشعار ملتهای دیگر را بخوانید میبینید هیچ کدام باین پایه ذوق و لطافت مثل شعرای ما نمیرسند.
کس بدور نرگست طَرفی نَبَست از عافیت به که نفروشند مسـتوری بمستان شما
بدورِ یعنی بدورِ زمان عشوه گریست. نرگس در اینجا بمعنی چشم قشنگ نرگس مانند تشبیه میکنند. بدور نرگست یعنی در زمانیکه چشم نرگس مانند تو دارد عشوه گری و جلوه گری میکند. طرفی نبست یعنی نسیبی و بهره ای نبرد. عافیت یعنی سلامتِ پرهیزکاری. به یعنیبهتر که. نفروشند در اینجا یعنی ادعا نکنند. مستوری یعنی نجابت و پوشیدگی. بمستان شما یعنی بچشمان مست شما. در جای دیگر در غزلی میگوید
( دل شیشه وچشمان تو هر گوشه برندش مست است نبادا که بناگاه شکنندش )
تو هرکاری که بکنی دل شیشه مانند من هم هما نجا میرود . مست است بر میگردد بدل شیشه مانند من. میگوید در زمانیکه چشمان نرگس مانند تو مشغول جلوه گری هستند برای هیچ کنه تقوا باقی میماند و نه پرهیزکاری. همه شیفته و عاشق و دل از دست داده میشوند و هیچ کس دیگر نمیتواند جلوی خودش را بگیرد. همه را شیفته و مجذوب خودش میکند پس بهتر اینست که آنهائیکه ادعا میکنند ما پرهیزکاریم لا اقل در برابر چشمان تو دیگر اینکار را نکنند. این پرهیزکاران هم در برابر چشمان مست تو آن تقوا و پرهیزکاریشان را از دست میدهند. بهتر است که آن مدعیان زهد و پرهیز در ایامیکه چشمان تو عشوه گری و جلوه گری میکنند دیگر دم از زهد و نجابت نزنند اینها و دیگر ادعای مستوری و پرهیزکاری نکنند.
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زانکه زد بر دیده آبـی روی رخشان شما
در ادب فارسی بخصوص حافط کلمه ما را بجای من بکار میآورد. مگر که اینجا آمده بمعنای اینکه من مطمئن هستم و یقین دارم. مگر دارای چند معنیست, شاید, مگر, آیا ممکن است ولی
در اینجا یعنی یقین دارم . زد بر دیده, کدام دیده؟ دیده چشم است. چه دیده ای؟ چشم خواب آلوداز کجا معلوم که این دیده چشم خواب آلوده است؟ برای اینکه در مصراع قبلش گفته بود بخت خواب آلود. وقتی که یکی خواب است و میخواهد خواب از چشمش بپره, چکار میکنند؟ اب میریزند بچشمانش و یا خود آن شخص آب بچشم خودش میریزد و این باعث میشود که خواب از چشمش بپرد. در تصور خواجه دوباره فکر این را میکند که وقتش هم چشم دارد و آن چشم خواب آلود است و بختش بخواب رفته. چکار باید بکند که این چشم خواب آلود بختش خواب از چشمش بپرد؟ آب باید بهش بزند. چه آبی؟ آب روی یار. آب روی یار چنان لطیف و ذلال است مثل آبی هست که از رخسار لطیف یار بچشم خواب آلود بختش خورده و چشم خواب آلود بختش بیدار شده و حالا خوشبخت است. همه اینها یعنی حالا من تو را دیدم و حالا خوشبخت شدم.
با صبا همراه بفرست از رُخت گلدسته ای بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
گلدسته یعنی دسته گل. بو که یعنی شاید که, باشد که. بوئی یعنی عطر گل در اینجا. بشنویم یعنی من بشنوم. خاک بستان شما یعنی سر زمینی که داری در آن زندگی میکنی. چهره معشوق را به یک گلستانی پُر از گلهای رنگارنگ و معطر و خوشبو تشبیه میکند و چون باد لطیف صیحگاهی بر گلستان چهره اش وزیدن میکنه, از هر گل چهره اش بوی لذت بخشی را همراه خودش میآورد مثل اینکه از گلستان میوزد. بوی انواع گلهای خوش بو را با خودش گرفته و آورده. حالا به یارش میگوید همراه باد صبا که میآید یک دسته گلی از آن گلهای زیبا و خوشبو که در رخسار تو هستش برای من بفرست و بوی خوش آنرا بده باد صبا برای من بیاورد. خودت را که نمیبینم و نمیدانم کجائی. از آنجا پی ببرم که الآن تو کجا هستی و کجا داری زندگی میکنی. آن دیار و خاکی که اینقدر گلهای خوش بو را پرورده کجاست. یعنی آن دیار و سرزمینی که آن چهره گلستان مانند تو را پرورش داده کجاست؟
عمرتان بـاد و مراد ای ساقـیـان بزم جم گـرچه جام ما نشـد پر می بـدوران شما
خواجه دارد دعا میکند. عمرتان باد یعنی عمرتان دراز باد. کلمه مراد که آمده یعنی زندگیتان بمرادتان باشد. جم کوچک شده جمشید است. جمشید معروف است باینکه شراب را کشف کردو جام ساخت که جام جم معروف است و مجالس بزم ترتیب داد که در آنها شراب دور داشتند.
و بزم جم یعنی بزم شراب. اول کسیکه درخت انگور را شناخت جمشید بود. او بود که کاشتِدرخت مو را شروع کرد و پروشش داد. ساقیان بزم جم آن کسانی هستند که در مجلسیکه درآنجا شراب سرو میشد ساقیگری میکردند. معمولاً هم زیبا بودند و اینقدر این ساقیان زیبا بودند که میگفتند پشت سر شراب که می نوشید باین ساقیان نگاه کنید و دیگر احتیاج به مزه ندارید.
وباز در ادب فارسی معشوق همان ساقی هست. خواجه دعا میکند که عمرتان دراز باد ایساقیان زیبا روی بزم شراب, امید وارم که بمراد و آرزویتان برسید گرچه من در مجلس بزم شما نیستم و جام من از فراق شما پر می نیست , این یک نوع گله گذاریست.
دل خـرابی مـیکـنـد دلـدار را آگـه کـنـیـد زیـنهار ایــدوستان جـان مـن و جان شما
دل خرابی یعنی بی قراری . وقتی عاشق بیاد معشوق می افتد ضربان قلبش بالا میرود. این ضربان قلب بالا رفتن از بی قراری دل است و این قلب میخواهد از جایش بیرون بیاید.دلدار معشوق است. دل عاشق حالا پیش معشوق است و عاشق بی دل شده برای اینکه معشوق دلش را برده. زینهار برای تأکید است و هم برای هشدار دهندگی. ایدوستان جان من و جان شما یعنی ای دوستان جان من و جان شما یکیست و یا جان من را مثل جان خودتان بحساب بیاورید. یا اینکه شما را بجان خودتان قسم میدهم. میگوید: دلم برای دوری معشوق بی قراری میکند بجان هردوی ما سوگند معشوق را با خبر کنید تا بیاید اینجا و دلم را آرامکند. این بی قراری دلم وقتی بقرار میرسد که معشوقم نزد من باشد.
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند خـاطـر مـجـمـوع مـا زلف پریشان شما
غرض در اینجا بمعنی مراد و مقصود است. همدستان یعنی موافقین. کی دهد دست یعنی کی میّسر بشود و یا کی امکان پذیر باشد. در اینجا خاطر حافظ یعنی خاطر جمعی حافظ ولی زلف معشوق همیشه پریشان است. اصلاً این پریشانی ذلف معشوق یکی از وسائل زیبائی مناست. عاشق نمیخواهد که ذلف یارش مرتب باشد. میخواهد که باد صبا آنرا پریشان کند.
میگوید تا ذلف تو پریشان است جمعیّت خاطر برای من نیست. وقتی خاطر من جمع میشود که ذلف تو پریشان نباشد. خدایا کی میشود این دوتا با هم همداستان میشوند موافق میشوند که هم خاطر من مجموع باشد و هم ذلف تو پریشان باشد این دوتا باهم نیستند. یعنی خواجه جمع اذاد را خواسته.
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری کانــدرین ره کشته بسیارنـد قربان شما
در مصراع دوم در موقع خواندن بایدکشته بسیارند را بچسبانید به قربانِ شما. دور نگه دار یعنی دامنت را بالا نگه دار. در قدیم معشوقین یک دامن بلند می پوشیدند بطوریکه وقت راه رفتن دامنشان روی زمین کشیده میشد و میگفتند اینها دامن کشان میرفتند. این اصطلاح دامن کشان یعنی وقتی راه میرود دامنش روی حاک بدنبالش کشیئه میشد و این را بناز رفتن هم میگفتند. کاندرین ره یعنی که در راه عشق. بمعشوقش میگوید در راه عشق تو کشته فراوانندکه قربان تو شدند و خونشان ریخته و بخاک آلوده شده وقتیکه از این کنار میخواهی عبور کنی دامن خودت را بالا نگه دار برای اینکه دامنت بخون قربانیان خودت آغشته نشود.
مـیـکـنـد حافـظ دعـایی بشنو آمیـنی بــگو روزی مـا بـاد لعلِ شکر افشان شما
آمین یک کلمه عربیست و اصلش از عبری گرفته شده و پس از دعا کردن معمولاً در همه زبانها گفته میشود. معنی این آمین مه در عبری بوده یعنی بر آور و یا مستجاب کن. بمعشوقش میگوید که من حافظ دعائی در حق تو دارم تو معشوق بشنو و آمین بگو. بلکه خدا از زبان تو بشنود و دعای من را اجابت کند و دعای من اینست که روزی من را یعنی نسیب و قسمت من را این لعل شکر افشان شما بکند. لعل بمعنی لب قرمز رنگ است و شکر افشان یعنی این لب یار که شکر دارد ازش میآید ایهامی هست در اینجا. این یار هم سخنان شیرین مثل شکر میگوید و هم بوسه شکری و شیرین میدهد. بنا بر این شکر از لبش میریزد. لعل شما یعنی لب لعل مانند شما قرمز است ولی دیگران لبشان را با وسائل دیگر قرمز میکنند ولی یار خواجه خود بخود قرمز هست. میگوید بوسه شیرینی, سخن شیرینی که از لب شیرین میآید نسیم و قسمت من کن حالا دعا را میکند برای معشوق ولی بخود معشوق میگوید آمینش را تو بگو.
پایان غزل یازده