15- ای شاهـد  قدسی  که  کشـد  بند  نـقـابت

    ای شاهـد  قدسی  که  کشـد  بند  نـقـابت            وی مرغ  بهشتی  که  دهد  دانه و آبت

   خوابم بشد از دیده درین فکر جگر سوز            کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

    درویش نمی پرسی  و تـرسم  که  نباشد            انـدیـشه   آمرزش  و  پـروای  ثوابـت

    راه دل  عشاق  زد  آن  چشم  خـمـاری            پیداست از این شیوه که مستست شرابت

  تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت            تا  باز  چه  اندیشه  کند  رای  صوابت

   هر  نا له  و فریاد  که  کردم  نـشـنـیـدی            پیداست  نگارا  که  بلـنـد است  جنابـت

    دور است سراب  از این  بادیه  هشدار            تـا  غـول  بـیـابـان    نـفـریـبـد  بسرابت

    تا در ره پیری بچه آیین روی  ای  دل            باری  بـغـلط  صرف  شد  ایـام  شبابـت

    ای قصر دل افروز که  منزلگه  انسی             یا  رب   مـکـناد  آفـت   ایـام   خرابـت

                              حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

                              صلحی کن  و بازآ که  خرابم  ز عتابت

تفســیـر  

در این غزل بیت هفتم عارفانه است ولی بقیه ابیات همگی عاشقانه است و وقتی هم که اشعار عاشقانه اش را میگوید تا حد آخرش میگوید خیلی بی پروا و بی رودرواسی.

ای شاهـد  قدسی  کِه  کَشـد  بند  نـقـابت            وی مرغ  بهشتی  که  دهد  دانه و آبت

شاهد در لغت بمعنی مشاهده کننده است. ولی در ادب فارسی بمعنای محبوب و معشوق خوبروی است و در تصوف و عرفان هم بمعنی زیبا روی است برای اینکه این زیبا روی عارفین معتقدند که شهادت میدهد بقدرت آفرینش در آفریدن زیبائی. خداوند قدرت فراوانی در آفریدن زیبا روی دارد بدلیل این قیافه یار من. قدس یعنی پاک و فرشته. شاهد قدسی یعنی معشوق زیبا رویِ بهشتی. معشوقی که نظیرش در این عالم خاکی پیدا نشود. که کشد بند نقابت نقاب آن رو بندی بود که خانمها بصورت خودشان میزدند و این نقاب بندی داشت که این نقاب را به پیشانیشان می بستند. حالا وقتی عاشق بخواهد چهره معشوق را ببیند باید آن بند را بکشد و باز کند. وی یعنی وَ ای. مرغ بهشتی اشاره است به طاوس. فریدالدین عطار نیشابوری در منطق الطیر نوشته که طاوس از بهشت آمده و بنابرین بمرغ بهشتی منصوب شده, باز هم در اینجا کنایه از معشوق زیباست. که دهد دانه و آبت یعنی چه کسی  تو را پرستاری میکند. در مصراع دوم کلمات مرغ, دانه, و آب متناسب آمده. وقتیکه متناسب میآید میگویند مراعات النظیر آمده. میگوید ای معشوق فرشته روی همچون حوران و زیبا رویانِ بهشتی رویت زیباست! چه کسی نقاب از رخسار زیبایت باز میکند و بسعادت روی زیبای تو نائل میشود؟  ای مرغ بهشتی ای زیبا روی آب و دانه ات را کی بتو میدهد. خوش بحال آن کسی که آب و دون تو را میدهد و چه کسیست که بتو خدمت میکند. کسیکه بتو آب و دانه در خانه بتو میدهد با تو مهشور است یعنی مرتب دارد تو را می بیند. شهریار از شعرای معاصر شعری دارد با همین وزن و قافیه:

(ای چشم خمارین چه کشد سرمه خواب         ای جان بلورین که خورد باده ناب )

معشوقش را تشبیه میکند بجام بلور که در آن باده است. همه اینها یعنی کی از تو بهرهمند میشود؟

(یا رب این شمع دل افروز زکاشانه کیست        جان ما سوخت بپرسید کـه جـانـانـه کیست)

(حالـیـا خـانه  برانـداز دل  و دین من است        تا در آغوش که می خسبدو همخانه کیست)

(دولـت  صحبتِ این شـمـع سعـادت پـرتــو        باز پرسید  خدا را که  به  پـروانه کـیست)

کاشانه یعنی منزل دولت یعنی سعادت.

(میدهد  هر کسـش  افسونی و معـلوم  نشـد        که  دل  نـازک  او مایـل  افسـانه  کیست)

افسون دمیدن یعنی گول زدن.  کسانیکه افسون گر هستند یک چیزی میخوانند و  بطرفشان فوت میکنند. میگوید هرکسی میآید یک افسونی باو میدمد

(یارب  آن شاهوشِ  ماه رخ  زهره  جبین        دُرّ یکـتـای که  و گوهر  یکـدانـه  کیست)

(گـفـتـم  آه از  دل  دیـوانـه  حافظ بــی تـو        زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست)

این را میگویند تجاهل العارف.  تجاهل یعنی خودشان را بجهالت زدن. عارف یعنی دانا. او میداند. تجاهل العارف یعنی خودش را بتجاهل میزند برای اینکه میداند. گفتم که من بی تو آه از دل دیوانه من بلند است.

  خوابم بشد از دیده درین فکر جگر سوز            کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

میگوید خواب از چشمانم رفت زیرا فکر جگر سوزی مرا فرا گرفته بود که در آغوش چه کسی جایگاه آسایش و خواب تو شد.

    درویش نمی پرسی  و تـرسم  که  نباشد            انـدیـشه   آمرزش  و  پـروای  ثوابـت

درویش خیلی معانی مختلفی دارد. در کلام حافظ یعنی گوشه نشین آزاده  و آزاد منش نه بمعنی فقیرولی اصلاً از این کلمه از اول  در پیش بوده یعنی آنهائی که میآیند در خانه ها و گدائی میکنند. پیش بدر خانه ها میآیند بقصد گدائی, بعد تغیر شکل پیدا کرده شده درویش ولی اینجا معنی آزاده و آزاد منشی را دارد. در بیت فوق درویش نمی پرسی یعنی از حال من آزاده پرسشی نمی کنی. پروا خیلی معانی مختلف دارد و در اینجا بمعی فکر و اندیشه و قصد است بعضی وقتها بمعنی حوصله است. توجه و التفاتی بمن نداری گویا نمی دانی که پرسیدن حال درویش یک امر خیر است و ثواب آخرت بدنبال دارد انگار تو در اندیشه آخرت و ثواب و اینها نیستی.

    راه دل  عشاق  زد  آن  چشم  خـمـاری            پیداست از این شیوه که مستست شرابت

راه زدن هم معانی مختلفی دارد. یکی آهنگ زدنِ یکی دزدی کردنِ راه را برمسافران بستن و اموالشان را بردن است. در اینجا مسدود کردن راه عاشقان برای رسیدن به معشوق است. راه دل عشاق کنایه از اینست که دل آنها را  از راه بیرون میبرد. چشم خماری یعنی چشم خمار  آلود. چشم خمار آلود از چشمان معمولی زیبا تر است. علاوه بر این وقتی هم که مست شود دیگر بهتر. یک شهریست در چین باسم شهرخماری. این شهر معروف است بداشتن زیبا رویانی با چشمان کشیده بادامی و بسیار زیبا. خواجه اشاره ای دارد باین شهر و زیبا رویانش.  کلمه شیوه یعنی روش. مستست شرابت. اینجا اشاره دارد بچشم یارش و شراب را به چشم یارش تشبیه میکند چون چشم یار همان کاری میکند که شراب میکند. شراب مست میکند و چشم یار هم مست میکند. پس شرابت یعنی چشمت. مستست شرابت یعنی مست است از چشمانت. در مصراع دوم صفت مستی به چشم معشوق داده شده و در مصراع اول چشم معشوق راهزنی کرده و این دوتا با هم ارتباط دارد. پس مست بوده که راهزنی کرده و بی خودی راهزنی نکرده.

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت            تا  باز  چه  اندیشه  کند  رای  صوابت

اینجا دارد یک تنز هم بمعشوقش میگوید. علاوه بر این دارد تعریفش هم میکند. غمزه یعنی یک بار با چشم و ابرو اشاره کردن است. این یک بار با چشم و ابرو اشاره کردن و موئثر واقع شدن غمزه است  و غمزه در لغت بمعنی تیر انداختن است که کاری باشد و بهدف بخورد. در مصراع دوم رای یعنی فکر. رای صوابت یعنی اندیشه خوبت. میگوید ای معشوق تو با اشاره چشم و ابرویت یک تیری زده ای بدلم ولی من دارن بتو میگویم که این تیر بخطا رقت و بدلم نخورد. حالا نمیدانم چه تصمیمی میگیری تیر دیگری میاندازی یا نه. هم دارد بیارش طنز میگوید و هم دارد بیارش میگوید دوباره با چشم و ابرو بمن تیر بیانداز.

در بیت دیگر میگوید:

           (نزن بر دل ز نو گِ غمزه تیرم         که پیش چشم بیمارت بمیرم )

این چشم و ابروست که دارد این غمزه را میآید و تیر را می اندازد. با نوک این تیر زدی بر دلم, دو واقع تیر نگاه معشوق بخطا رفته و کار حافظ را خرابتر کرده و خواجه میخواهد دوباره از معشوق تیر بخورد و در مصراع دوم میگوید بمیرم برای آن چشمان مستت.

هر  نا له  و فریاد  که  کردم  نـشـنـیـدی            پیداست  نگارا  که  بلـنـد است  جنابـت

نگار بمعنی معشوق زیبا. از نگارستان نقاسی هست. یعنی مثل اینکه یک صورتگری در نگارستان خودش نشسته باشد و با مهارت تمام یک چهره ای را نقش زده باشد. جناب یعنی پیشگاه و آستان و بارگاه. میگوید هرگونه ناله و آه و فریاد بلندی هم که کردم بگوش تو نرسید ای معشوق معلوم میشود که این بارگاه تو خیلی وسیع و بسیار بلند جایگاهیست.  جای دیگر میگوید :

(ماهی و مرغ دوش نخـفـتـد زبان من        وان شوخ دیده بین که سر از خواب بر نکرد)

شوخ یعنی زیبا و بی حیا. چشمان شوخ یعنی چشمان زیبا و بی حیا. من از بس آه .ناله کردم مرغ و ماهی دیشب نخوابیدند ولی این معشوقیکه چشم زیبا و بیحیا دارد سر از خواب بر نکرد و اصلاً  آه و ناله من را نفهمید و سر از خواب بلند نکرد.

    دور است سراب  از این  بادیه  هشدار            تـا  غـول  بـیـابـان    نـفـریـبـد  بسرابت

این شعر را باید بطوری خواند که بعد از بادیه یک مکس کوچک کرده و کلمه هشدار را بچشبانید به اول مصراع دوم. سراب یعنی سرچشمه آب در اینجا یعنی آن تصور نادرستیکه در بیابان بنظر بعضی افراد میآید. بادیه یعنی بیابان. غول هر کسی هست که گول زننده باشد. هر کسیکه بتواند در هر کاری کسی را گول بزند, اوغول آن کس هست. در افسانه ها هست که این غول در بیابانها هست و بصورت راهنما ظاهر میشد و از مسافر راه می پرسید کجا داری میروی؟ مسافر جواب میداد به فلان جا و غول او را منحرف میکرد و میگفت راهی که داری میروی رو بهلاکت است و اگر راهی را که من بتو میگویم بروی هم به آب میرسی و هم بمقصد. اگر خوب نگاه بکنی آب را می بینی. خواجه میگوید مواظب باش چشمه آب از این بیابان خیلی دور است و هوشیار باش که غول بیابان تو را گول نزند و تو را از راهت منحرف نکند. چشمه از این بادیه خیلی فاصله دارد و خیال نکنیکه باین نزدیکیهاست و خیلی مواظب باش این غولیکه در این بیابان است تو را گمراه نکند و بتو بگوید نزدیک است و بجلو برو. این چشمه که دنبالش میگردی و خیلی دور است چشمه حقیقت است و افرادی هستند در هر جامعه ای که سعی میکنند کسانی را که مسافر راه حقیقت هستند را از راه خودشان منحرف کنند. اینها غول هستند. این رونده راه حقیقت که گول خورده نتنها به سرچشمه حقیقت نمی رسد بلکه گرفتار شک و ظن و توهم و خیال هم میشود و از بین میرود. این کار فریبکاران و ریا کاران است.  بهوش باش که این ریا کاران و فریب کاران زیبا گوی که خیلی قشنگ حرف میزنند , تو را گمراهت نکنند.                                                  

    تا در ره پیری بچه آیین روی  ای  دل            باری  بـغـلط  صرف  شد  ایـام  شبابـت

تا یعنی ببینیم چه میشود. در ره پیری یعنی ایام پیر شدن. چه آئین یعنی چگونه. باری یعنی بهر حال. شباب یعنی جوانیت. خواجه بدل خودش میگوید: ای دل تو ایام جوانی را بیهوده صرف کردی و بغلت رفتی, حالا تا ببینیم که در ره پیری چه میکنیم. سعدی گفته بسیار خوبی در این باره دارد و میگوید:

    (خرما نتوان خورد از این خار که کشتی       دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتی )

ما انسانهائی هستیم که خار میکاریم و انتظار داریم خرما بخوریم. و یا رفتیم پشم تهیه ورشته کردیم و میخواهیم دیبا ببافیم. دیبا یعنی پارچه ابریشمی. این نوع کارها عملی نیست و باید در دوران جوانی باید خرما بکاریم و نخ ابریشمی تهیه کنیم.

(افسوس بر این عمر گران مایه که بگذشت       ما از سر نقصـیـرو خطا در نگـذشـتـیـم)

پیری  و جـوانی  چو شب  و روز بـر آمد         ما شب شد و رفتیم, روز آمد و بیدار نگشتیم

( سعدی  مگر از خـرمن  اقـبال  بزرگان         یک خوشه  ببخشنـد که  ما  تخـم  نکشتیم)

ما تخمی نکشتیم بنابراین ما محصولی و یا خرمنی نداریم.

     ای قصر دل افروز که  منزلگه  انسی             یا  رب   مـکـناد  آفـت   ایـام   خرابـت

دل افروز یعنی روشن کننده دل. ای قصر دل افروز یعنی منزل معشوقش. عاشق همه چیزمعشوق  را زیبا می بیند. منزلگه انس, انس یعنی آرامش. مکناد برای دعا کردن میگویند یعنی خدا نکند. ای کاخ معشوق که دلم از دیدن کاخت روشن میشود و در آنجا جایگاه آرامش فراوان وجود دارد, از خداوند میطلبم که تو را از بلای روزگار در امان نگه دارد.

  حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد          صلحی کن  و بازآ که  خرابم  ز عتابت 

این غلام و خواجه را متظاد هم آورده. بزرگان و سروران معمولاً علام داشتند و اگر نداشتند میرفتند و میخریدند. اگر یک خورده بی توجهی میکردند ممکن بود این غلامان فرار بکنند. حافظ میگوید که من آن غلامی نیستم که ازخواجه و ارباب خودم حتی اگر عتاب و سرزنشم بکنی فرار کنم. من از درگاهت نخواهم دفت. در بیت دیگر خیلی جالب میگوید. سابق بر این آنهائیکه میخواستند از این پولداران پولی بگیرند, میرفتند و چادر میزدند در خانه این پولدار و میرفتند در آنجا اصلاً زندگی میکردند و حتی در آنجا کمی گندم میکاشتند و میگفتند این چادر هم پناهگاهی داشت که بزمین محکم وصل بود. وقتیکه میخواستند اینها را ردشان کنند اینها میرفتند با کارد و یا چاغو بند این چادر را پاره میکردند و چادر میخوابید وقتی چادر می خوابید آن چادرنشینان دیگر میرفتند. خواجه در جائی دیگر میگوید:

              (  مگر بتیغ اجل خیمه بر کنم     ورنه رمیدن از بر دولت نوّد مرام من )

خیمه یعنی همان چادر

پایان تفسیر غزل 15

Loading