خیـال روی تو در هر طریق همره ماست
نسـیم موی تـو پیـوند جانآگه ماست
برغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمـال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوتسرای خاص بگو
فلان ز گوشهنشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفّه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
تفسیر:
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسـیم موی تـو پـیـوند جانِ آگه ماست
نسیم در اول مصراع دوم بمعنی بوی خوش است. ایهامی هم به نرم باد دارد یعنی باد ملایم. ایهام هم باین معنیست که یک کلمه دارای دو معنی باشد وفقط یک از معنی ها مورد نظر خواجه باشد. در اینجا منظور خواجه بوی خوش است. در کلیله و دمنه آمده که عقل بر آتش نهند, فواید نسیم آن بدیگران رسد. ولی خود جسم سوخته شود. میسوزد و فایده میرساند. کلمه جان در مصراع دوم باین نظر خواجه صفت آگاهی به جان میدهد. میگوید پیوند جان آگه ما. اما کلمه آگه ما که ابتدا جان در روز نخست آفرینش امانت عشق از طرف خداوند باو داده شد و این جان از عشق آگاه شد. اینجا میگوید جان آگه ما. این از روز اول آفرینش. نسبتاً کم و بیش خوانندگان عزیز میدانند که در روز ازل خداوند عشق را به همه آفریده های خودش پیشنهاد کرد ولی هیچ کدام نپدیرفتند ولی انسان نا توان پذیرفت. این عشق که از طرف خدا بانسان داده شد یک امانت پر ارزشیست که خداوند بصورت امانت بانسان داده شده و همیشه اثری و نشانه ای ازعشق خدا در همه هست منتهی بعضی ها آن هوا و هوسها مادی رویش را می پوشاند وگرنه این عشق بر همه ما به ارث رسیده و باید روپوش را از روی روان خودمان بر داریم. جای دیگه میگوید:
(آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار بنام من دیوانه زدند)
در مصراع اول میگوید بار این امانت عشق بقدری سنگین بود که این آسمان و کوه ها و دره ها نتوانستند بار این عشق را تحمل کنند. من از چی دیوانه شده بودم؟ من از این امانت عشق دیوانه شده بودم. در این بیت میگوید بهر راهی که میرویم در همه جا خیال رویت همراه منست. خودت همراه ما نیستی ولی خیال تو همراه ما هست. رخ زیبای تو پیوسته در نظر ماست و بچیز دیگر توجه ندارد. بابا طاهر گفته بسیار قشنگ و زیبا در این مورد دارد:
(بدریا بنگرُم دریا تو بینُم
بصرا بنگرُم صحرا تو بینُم)
(بهرجا بنگرُم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینُم)
درهرجا نگاه کنم من تو را می بینم. در مصراع دوم بیت مورد تفسیر ما, باید توجه بکلمه پیوند بکنیم. یک معنی دارد یعنی پیوستگی. یعنی پیوسته جان ماست و از ما جدا نمیشود. یکی دیگر معنیی دارد , اصلاً پیوند بمعنی مدد است. در این صورت تفسیر مصراع دوم میشود نسیم بوی خوش گیسوی تو بجان آگاه ازعشق ما مدد میرساند. هم بجان ما بسته است و هم مدد است. حالا اگر نسیم را بمعنی باد هم بگیریم هر بار که شما نفس میکشید و دم فرو می برید و این هوا به جان شما مدد میرساند یعنی شما را زنده نگه میدارد. همان چیزیست که در دیبا چه گلستان سعدی که میگوید هر نفسیکه فرو می رود ممد حیات است. ممد یعنی ادامه دهنده حیات. خواجه میگوید بوی زلف تو اینقدر خوش است وقتیکه میاید بعشق ما نسبت بتو کمک میکند
(نفس نفس اکر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک)
غنچه گل وقتیکه در حال باز شدن است گریبان خودش را دارد چاک میدهد. اگر لحظه بلحظه بوی خوش تو را نشنوم, (زمان زمان یعنی لحظه بلحظه) مثل آن گل از غم و غصه گریبان خودم را چاک میدهم.
برغـم مـد عیانی که منع عشـق کـنـنـد
جمـال چهره تـو حجـت مـوجـه مـاست
کلمه رغم یک کلمه عربیست بمعنی بخاک مالیدن بینی است. یا بینی کسی را بخاک مالیدن. کسی خوشش نمی آید که بینی او را بخاک بمالند بنابر این برغم یعنی بر خلاف میل کسی رفتار کردن. مدعی یعنی ادعا کننده و جمعش میشود مدعیان. حجت بمعنی دلیل است و موجه یعنی سخن قابل توجیح. میگوید:ای که با من مدعی هستی که چرا عشق میورزم؟ تو بی خبری از عشق. من برای حجت عشقم دلیل موجه و قابل قبول دارم. بر خلاف مدعیان بی مایه و بی خبر از عشق بدون داشتن دلیل ما را از عشق منع میکنند. برغم آنها من دلیل قاطعی و برهان محکمی دارم برای عشق تو. آن جاذبه چهره دلکش تو و زیبائی جمالت چه دلیلی بالاتر. برای اثبات حقانیتم من بروی تو نگاه میکنم و آنوقت متوجه میشوم که من چرادارم بتو عشق میورزم در برابر آن منع کنندگان پر مدعای بی مایه چه دلیلی محکمتر و مستحکمتر از این. سعدی در همین مقو له میگوید:
(دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم
باید اول بتو گفتم که چنین خوب چرائی)
این دوستان بجای اینکه از من ایراد بگیرند بتو بگویند چرا اینقدر خوب هستی
ببین که سیب زنـخدان تو چـه مـیگویـد
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
سیب زنخدان اضافه تشبیهی است یعنی زنخدان سیب مانند. وقتیکه میگوئیم نرگس چشم تو یعنی چشم نرگس مانند تو. حالا چرا زنخدان یار را باسیب تشبیه میکنند بخاطر اینکه آن یار خواجه وسط زنخدانش یک فرو رفتگی دلربائی دارد که مثل آن فرو رفتگی ته یک سیب است و آن فرورفتگی را به چاه تشبیه کرده اند یعنی تو گرفتار و اسیر عشق هستی. در سابق بر این وقتی اسیران را میگرفتند آنها را در چاه نگه میداشتند. اینست که میگوید فتاده در چه ما. در مصراع اول خواجه خطاب به معشوقش میگوید: گوش کن ببین این زنخدانِ تو چی را دارد میگوید. بعد در مصراع دوم توضیح میدهد. با اشاره به آن داستان یوسف که نماد زیبائی بود و برادرانش او را در چاه انداختند, میگوید این زنخدان قشنگ سیب مانند تو دارد بزبان حال حکایت میکند و میگوید زیبا رویان فراوان در چاه زنخدان تو افتاده اند, چون تو زنخدان خودت را نمیتوانی ببینی پس نمیتوانی ببینی که در چاه زنخدانت چه خبر است تو آن صورتگری دل انگیزش را هم نمیتوانی ببینی. در یک جای دیگر کسی را در نظر بگیرید که دارد راه میرود در یک باغی و بدرخت سیبی میرسد و در حال تماشای سیبهای این درخت است و سر بهوا در حال رفتن است و ممکن است جلوی پایش یک چاه باشد و در آن چاه بیفتد:
(نبین سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب)
دارد بدلش میگوید که بسیب نگاه نکن چون ممکن است در چاه بیافتی. مواظب باش که نیافتی. حالا وقتیکه آن عاشق آن چاه را ندید و دلش افتاد در چاه زنخدان, بلاخره میخواهد بیرون بیاید و برای اینکه از چاه بیرون بیاید باید طنابی باشد که بوسیله آن از چاه بیرون بیاید. برای اینکار زلف یار را میگیرد ولی وقتیکه خوب بیرون میآید حالا اسیر زلف یار میشود برای اینکه زلف مثل چمنه.
(در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخدان
که از چاه برون آمدی و دردام افتادی)
(طلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کُنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
اگـربـزلـف دراز تو دست ما نـرسـد
گناه بخت پریشان و دست کـوته ماست
خواجه دراز و کوتاه در دو مصراع, زلف در مصراع اول با پریشان در مصراع دوم, زلف در مصراع اول با بخت در مصراع دوم, اینجفتها همه را با هم در یک بیت متناسب آورده و خواجه تمام کلماتیکه بکار می برد با در نظرگرفتن معنی, آهنگ و صنایع شعری آورده واین کار در شعر و شاعری ولقعاً یک شاهکار قابل تقدیر است. دست بزلف یار نرسیدن کنایه از وصال یار نرسیدن است. دست کوتاه کنایه از محرومیّت مادی و بی پولیست. از نظر عرفانی کنایه از عدم شایستگیست. اگر بوصال یار دستم نمیرسد معنی عامیانه اش اینکه من پول ندارم که خرجش کنم. از دیدگاه عرفانی می بینیم میگوید من لیاقت ندارم که بوصال تو معشوق ازلی برسم. پس در اینجا دو گونه تفسیر میکنیم. اول اینکه آنچه که از ظاهر بیت بر میآید, خواجه میگوید که هر گاه سعادت وصال تو را ندارم گناه از پریشان بختی و بی پولیست. حالا از نظر عرفانی میگوید اگر که من سعادت لقای تو را ندارم (لقا یعنی دیدار) و بتو نمیتوانم برسم این علت از منست و از تو نیست. این دست کوتاه منست و عدم لیاقت و شایستگی من است وگرنه در کل لطف تو کم و کاستی وجود ندارد و همه را در بر میگیرد این ما هستیم که کوتاهی داریم و لیاقت نداریم. در جای دیگر میگوید: سابق بر این وقتیکه امرا به بزرگان خلعت میدادند بکسیکه میخواستند تشویقش کنند, یک دست لباس و یک قواره پارجه لباس باو میدادند.واین را میگفتند تشویق. حالا میگوید
(هرچه هست از قامت نا سازبی اندام ماست
ورنه تشویق تو بر بالای سر کوتاه نیست )
بـحاجب در خـلـوت سرای خاص بـگـو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
حاجب که از حجاب بمعنی پرده است دربان و پرده دار است. سابق بر این درب حیاط را که باز میکردند که کسی وارد میشد تمام حیاط منزل پیدا میشد. آنوقت زنان که در منزل حیاط بودند دیده میشدند, بنا بر این بفاصله ای حدود یک متر کم و بیش در داخل راهرو. پشت در ورودی خانه یک پرده نسبتاً کلفت آویزان میکردند لذا وقتی کسی وارد خانه میشد دیگه حیاط منزل پیدا نبود و چشم نا محرم به کسی نمی افتاد. ضمناً یک کسی هم مأمور بود که مواظب پرده باشد و باین کس حاجب و نگهبان میگفتند. خلوت سرای خاص یعنی جائی که معشوق در آنجا با کسانیکه محرمش هستند زندگی میکند و دیگران اجازه ورود به این سرای خاص نداشتند. فلان همیشه اشاره به شخصی هست. ولی این فلانی که میگوئیم خود خواجه است. منظورش اینست که من کوچکتر از اینم که تو مرا باسم صدا کنی. خواجه خطاب به یارش میگوید به حاجب بگو که فلان کس ( خواجه) از گوشه نشینان خاک درگه ماست. اینقدر معشوق ما بالا مقام است که عارش میآید حتی اسم من را ببرد. از معشوقش میخواهد که بدربان سرای خاص بگوید که فلان از گوشه نشینان و خاک نشینان در گه ماست. از نظر عرفانی خواجه از آن فرشتگان اصل الهیست که مقیم گوشه آستان کبریائی خداوند است. آستان کبریائی یعنی درگاه با عظمت خداوند. خواجه این فرشتگان را تشبیه کرده به حاجبها و پرده داران این درگاه کبریائی و عرش یعنی فرشتگان مقرّب یعنی فرشتگان کاملاً نزدیک بخداوند. به آن فرشتگان بگو که این فلانی یعنی حافظ گوشه نشین خاک درگاه توست. همه اینها را از نظر سمبولیک و نمادین گفته. عرش کجا و خداوند کجا که درگاهش و آستانش و خاکش کجا اینها همه اش قابل تفسیر و بحث است. خدا در دل من و شماست. خدا همه جاست و در دل شماست. باید در دلتان را باز کنید ولی در دلتان را که می بندید بروی خدا او هرگز نمی آید. دلتان را باز میکنید بروی شیطان. دیو را بیرون کنید. دیو که بیرون رود فرشته درآید. این دیو چیست که باید از دلتان بیرون کنید؟ این دیو حرص و آزو طمع و انتقام و خود پسندی و تکبر. اینها همه دیو است. از دلتان بیرون کنید که آن فرشته نیکی و پاکی و پرهیزکاری معرفت خداوند در شما تجلی کند و شما را به سر و مقصودتان برساند.
بصورت از نظر ما اگر چه محـجوبست
همیشه در نـظر خاطـر مرفّه ماست
حالا معشوق دارد به دربانش میگوید. بصورت یعنی بظاهر. محجوب از کلمه حجاب است.دارای دو معنیست یکی پوشیده و یکی هم کمرو. دنباله بیت قبلی بمعشوق خودش میگوید بدربان خلوت سرای خودت بگو که فلان کس یعنی خواجه حافظ, هرچند که ظاهراً بدیدار من نمی آید و مأخوذ به حیاست خجالتیست و رویش نمیشه که بیاید. اما همیشه یاد او بر دل ما هست
اگـر بسالی حافـظ دری زنـد بگـشـا
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
باز دوباره خواجه به بمعشوقش میگوید که به دربانش بگوید. بسالی یعنی سالی یک مرتبه یعنی گاهی یک مرتبه. این بیت هم مثل بیت قبلی خواجه بمعشوق خودش میگوید که به دربان خلوت سرای خودت بگو اگر گاهی یک مرتبه بر سبیل اتفاق و تصادفاً بعد از سالی و یا ماهی حافظ برای دیدن ما حلقه ای بر در خانه ما زد ای دربان در برویش باز کن زیرا او مدتهاست که آرزو مند دیدار روی ماه ماست. حالا اگر این معشوق ازلی باشد باز هم همینه
پایان غزل:23