رِواق منظر چشم من آشیانهٔ تست
کرم نما و فرود آ، که خانه خانهٔ تست
به لطفِ خال و خط، ار عارفان ربودی دل،
لطیفهای عجب، زیر دام و دانهٔ تست
دلت به وصل گل، ای بلبل صبا، خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانهٔ تست
علاج ضعف دل ما، به لب حوالت کن
که این مفرّح یاقوت در خزانهٔ تست
به تن مقصّرم از دولت ملازمتت،
ولی خلاصهٔ جان، خاک آستانهٔ تست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی،
دَرِ خزانه به مُهر تو و نشانهٔ تست
تو خود چه لعبتی، ای شهسوار شیرینکار!
که توسنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ تست
چه جای من، که بلغزد سپهر شعبدهباز،
ز حیلتی که در انبانهٔ بهانهٔ تست
سرودِ مجلسِ اکنون فلک به رقص آرد،
که شعر حافظ شیرینسخن، ترانهٔ تست
تفسیر
رِواق منظر چشم من آشیـانه تست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه تست
رواق بمعنی ایوان خانه و پیشخوان خانه است. آن فضائیست که جلوی بنای خانه است. منظر یعنی جای نظر انداختن. مثلاً لب پنجره ای و یا روزنی بایستید یا بشینید و بجائی نظر بیاندازید. رواق منظر چشم در فارسی میشود چشم خانه. در عربی بهش میگویند حدقه. آن قسمت استخوانی که در جمجمه است و کره چشم در آن واقع میشود. آن چشم خانه است. معنی مصراع اول اینست که میگوید تو همیشه در چشم من هستی یعنی هر کجا باشم دارم تو را می بینم. یعنی جای تو در این چشم خانه من است. کره چشم بیجا آمده و آنجا نشسته من این کره چشمم را از چشم خانه بیرون میکنم چون خانه تست و تو بیا بجایش بنشین. این نازک کاریهائیست که خواجه بکار می برد. وقتیکه یک حقیقت شناس حقیقتی را کشف کرده و مبده ای را قبول دارد و درک کرده, در هر حال و در هرجائی باشد آن از چشمش خارج نمیشود. در برابر چشم هست که ( بصحرا بنگرُم صحرا تو بینُم بدریا بنگرُم دریا تو بینم ) این همین است که خواجه حافظ میگوید. تو در چشمخانه چشم من هستی و همیشه در چشم منی. در مصراع دوم, میگوید بزرگواری فرما فرود آ قدم بگذار در این خانه چشم که از آن تست درست است که چشمخانه من است ولی خانه خانه تست. بزرگواری کن و بدرگاه خانه خودت قدم بگذار
بلطف خال و خط ازعارفان ربودی دل
لطیـفـهای عجب زیر دام و دانـه تست
بلطف خال و خط یعنی با این زیبائی های خال و خطی که در چهره توست. این خالی که میگوید در ادب فارسی و ادبا و عارفان, خال هرجای چهره نیست و خال گوشه لب است و بنظر آنها این خال است که زیبائی می بخشد وگرنه ممکن است که خال در یک جای چهره باشد که زیبائی را از بین ببرد. اما خطی که میگوید یعنی نقشیست که در چهره تو است.حالااین نقش را ابرو بگوئیم, چانه بگوئیم و یا لب و دهان. میگوید آنقدر چهره تو زیبا و دلرباست که دل عارفان را هم می برد. عارفانی که دلشان باین آسانی ربوده نمیشود تو را که می بینند دلشان را از دست میدهند. ئر مصراع دوم لطیفهای عجب یعنی زیبائیهای عجیبی زیر دام و دانه تست, دام آن چهره تست و دانه آن خال تست. مثل اینکه دانه در دام میگذارند این خال لبت دانه ایست که در دام چهره ات گذاشته شده. حالا یک جور دیگر به این مصراع نگاه میکنیم. لطیفهای عجب زیر دام و دانه تست یعنی زیر خال تو چه چهره لطیفی هست. نه تنها خالت زیباست بلکه آن چهرای هم که زیر خال تست عجب لطفی دارد. اینها را نمیشود بسادگی ازش گذشت
دلت بوصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلـبانگِ عاشقانه تست
صبا همان نرم بادِ لطیفِ بامدادی بهنگام بهاران در موقع طلوع آفتاب بنرمی میوزد. بلبل صبا این اضافه تشبیهیست یعنی صبای بلبل مانند. این نرم باد صبا را که در بامداد میوزد به بلبل تشبیه کرده. باین دلیل تشبیه کرده که همان کاری میکند که بلبل میکند. بلبل سر گل سرخ می نشیند و اینقدر چهچه میزند و آواز میخواند و نغمه سر میدهد تا غنچه گل شکفته بشود.نرم باد هم همین کار میکند. این نرم باد لطیف وقتیکه بآن غنچهِ بسته میرسد, آن غنچه کم کم باز و باز میشود. باد صبا بار ها گفته شده که شکوفا کننده این گل سرخ است و این غنچه خیلی فرو رفته و گلبرگهای آن محکم بهم فشرده شده است و باید باز شود و این کار چهچه بلبل است و یا کار نرم باد بهاری باد صباست. جای دیگر میگوید:
(چو غنچه گر چه فرو بسته است کار جهان
تو همچون باد بهاری گره گشایش باش)
میگوید کار جهان هم مثل این غنچه فرو بسته است انتظار نداشته باشید که آسان باشد, زندگی مشکل است. در مصراع دوم میگوید تو مثل باد بهار باش و این گره ها را از فشردگیها باز کن. بقول سعدی اگر که گرهی باز نمیکنی لا اقل چهره گشاده باش و این گره را از چهره خودت بر دار. اگر کسی را خوشحال نمیکنی و گره ازکارش باز نمیکنی لا اقل سعی کن که خوشرو باشی نه اینکه زمانی که تو را ببیند بد تر نا راحت بشود. یار شاطر باش بقول سعدی نه بار خاطر. شاطر یعنی زیبا زرنگ چالاک تند و گشاینده. یاری باش که گشاینده باشی و زندگی ایجاد کنی نه بار خاطر دوستت بشوی و یک باری به بار غمش اضافه بکنی. اگر دقت بکنید می بینید بیشتر ماها بار خاطر هستیم. تعصب نداشته باشیم, در یک مجلسی مینشینیم بمحض اینکه نشستیم سر درد دل را باز میکنیم و هرچقدر تو دلمان است منتقل میکنیم کابوسهایمان را بدیگران. بعد باو میگوئیم بگو ببینم تو چه داری. او هم کابوسهایش را منتقل میکند بما. انتقال این کابوسها چه سودی دارد. تلفن میکنیم حال یکی را میپرسیم میگوید ای بابا چه حالی و چه احوالی. در مصراع دوم خواجه باغ را میگوید چمن. این چمنیکه بیشتر در اشعارش میگوید منظورش باغ است. گلبانگ آن آوا و چه چه و نغمه ایست که بلبل برای گل میزند تا گل بشکفد. ای باد صبا تو هم مثل بلبلی. وقتیکه آن صبح زود سحرگاهان به باغ میروی اینقدر فرح انگیز و نرم و لطیف آن باد بهاری وزیدن گرفته و برگهای درختان چنان بلطافت و آرامی بهم میزند و ضمضمه ای ایجاد میکند که این ضمضمه مثل چه چه عاشقانه بلبل است. اینها مثل نغمه و نوای بلبل است که برای گل میزند. شما در تمام دیوان شعرا را بروید چنین زیبا کاریها و نازک کاریها و ظرافتکاریها را نمی بینید که باد صبا را به بلبل تشبیه بکند. بیشتر خوانندگان این تجربه را دارند که وقتیکه باد به نرمی میوزد این برگها چگونه بآرامی بهم میخورد و چه شور دلنوازی بانسان میدهد این را دارد بیادتان میآورد. این مثل بانگیست که بلبل دارد برای گل میآورد
عِـلاج ضـعـف دل ما بـلب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خـزانـه تست
دلم ضعیف شده و ضعف دل دارم. دوای این ضعف دل من بوسه شکرین تست هیچ دوائی نمیتواند این کار را بکند فقط لب تست که میتواند این کار را بکند که دل من را از آن ضعف بیرون بیاورد. بجور های مختلفی در دیوانش اینها را میگوید.مثلاً میگوید:
(قند آمیخته با گل نه عِلاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز بدشنامی چند)
سابق بر این گل سرخ را میگرفتند و خشک میکردند و قند را هم میکوبیدند و باهاش مخلوط میکردند و میگفتند گلقند.هرکس که دل درد داشت میگفتند یک خورده از این گل قند بهش بدهید و خوب میشود. این گلقند از قدیم باور قدیمیان بود. در بیت فوق میگوید گلقند دوای ضعف دل من نیست و اگر میخواهی بمن دوا بدهی بیا و کرمی کن و چند بوسه بهمراه چند ناسزا بمن بده و ضعف دل من را بهبود ببخش. در مصراع دوم بیت مورد بحث که میگوید که این مفرح یاقوت در خزانه تست.مفرح یعنی بنشاط آورنده و خوشحال کننده. حالا این مفرح یاقوت چیست؟ سابق بر این یک معجونی درست میکردند, مروارید و یاقوت را میسائیدند و پودرش میکردند. لعل و زمرّد را میسائیدند و با عطر و گلاب آمیخته میکردند و با یک مقدار ادویه های بخصوص میریختند توی شراب. این را میگفتند مفرح یاقوت چون نسبت یاقوت از بقیه بیشتر بود. یاقوت سرخ رنگ است و لب یار هم سرخ رنگ است. پس لب یار هم تشبیح میشود به یاقوت. لب سرخ یار هم خواجه را بنشاط و فرح میآورد. حالا این مفرح یاقوت که با مواد اولیه بسیار گران در آن بود خیلی گران تمام میشد و هر کسی نداشت این را پادشاهان و امیران داشتند و میگذاشتند داخل گنجینه و خزانه شان و درش را محکم می بستند. یا نسخه آن را در گنجینه میگذاشتند . در دسترس هرکسی نبود. حالا خواجه میگوید این مفرح یاقوت لب تست و در خزانه وجود تست و بمن ارزانی دار
بـتـن مـقصـرم از دولـت مـلازمـتـت
ولی خـلاصه جـان خاک آستانـه تست
دولت معانی مختلفی دارد و اینجا یعنی خوشبختی و سعادت. ملازمت یعنی هم نشینی و همراهی. میگوید گرچه وجود من, جسم من, و تن من کوتاهی میکند و مقصر است از نزدیک شدن با تو و از سعادت نزدیکی با تو محروم است و درست است که من خیلی سعی نکردم که نزدیکت بیایم و من مقصرم. آن سعادت و خوشبختی را ندارم و بدست نیاوردم, ولی جان من همیشه با تست. خلاصه جان یعنی شیره جان من و چکیده جان من خاک درگاه تست گرچه من با تو نیستم.
من آن نیم که دهم نقد دل بهر شوخی
درِ خـزانـه بمُهر تـو و نشـانه تست
نقد دل یعنی سرمایه ایکه در دل من است یعنی همه چیز خودم را و خلاصه وجودم را که در دلم هست مثل خزانه ای میماند که پر از گوهر ها باشد. نقد دل, نقدینه هائیست که در دل من است و این گوهر هائیست که در دل من وجود دارد و همه اینها در دلم را بسته ام مطمئن باش بروی هیچ کس باز نمیکنم فقط بروی تو باز میکنم. سابق بر این این پادشاهان همگی دارای خزانه های پُر قیمت بودند و هر پادشاهی خزانه دار مخصوص خودش را داشت این خزانه دار می آمد و در این خزانه را لاک و مهر میکرد که اگر شخص دیگری می آمد و در آن را باز میکرد معلوم شود که کی بوده و چرا آمده و از وی باز جوئی مفصل میکردند. میگوید این دل من خزانه ایست پر از گوهر های عشق و لاک و مهر شده به مُهر تو و نشانه تو. تو فقط می توانی آن را باز کنی و دل من فقط بروی تو باز میشود و لاغیر. درِ این خزانه دل من که تو مهر کرده ای و تو نشانه خودت را آنجا گذاشته ای که کس دیگری وارد نشود همین جور بسته است و هر وقت که تو بیائی و باز کنی وارد دل من میشوی.
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار
که توسنی چو فلک رام تـازیـانه تست
لعبت یعنی عروسک و بازیچه و دختر زیبای جوان. شهسوار کسی هست که سوار کار خوبی هست و شیرینکار یعنی کسیکه که کارهای شیرین روی اسبش انجام بدهد. حالا این لعبت و عروسک و این دخترک چه ارتباطی با شهسوار دارد؟ سوار بر اسب مراد! ای معشوق جوان من که مثل عروسک بازیچه هستی تو بر اسب مرادت سوار هستی یعنی هرکار دلت میخواهد میکنی تو بر اسب مرادت سواری و تو شیرین کار و اسب سوار بسیار ماهری هستی. توسن یعنی وحشی. فلک یعنی این آسمان که رامِ تازیانه تست. میگوید تو بر اسب مرادت سواری و اینقدر شیرینکاری روی اسبت میکنی مثلاً یکی از کارهائی که میکنی, فلک را به اسب تشبیه کرده و میگوید تو تازیانه میزنی به این آسمان, آسمانی که وحشیست و بخاطر خواه هیچ کس نمیرود و مثل اسب وحشیست و مطابق دل هیچ کس کار نمیکند و حالا این اسب وحشی رام تازیانه تست. حالا تو این فلک را تازیانه زدی و رام خودت کردی من را که جای خود دارد. یعنی اینقدر قدرت داری در دلربائی و عشق خودت را بدیگران انداختن
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیَل که در انبانه بهانه تست
چه جای من یعنی چه برسد بمن, اصلاً من کی هستم. که بلغزد یعنی خطا کند و یا چه جایمن یعنی چه برسد بمن, اصلاً من کی هستم. که بلغزد یعنی خطا کند و یا پایش بلغزدسپهر همان فلک شعبده باز و فلکی که حقه بهمه میزند و همه را سحر و جادو میکند. حالا این فلک سحر و جادو کن وقتیکه تو را دیده پایش لغزیده و خطا کرده آمده و عاشق تو شده, من که جای خود دارم. حالا چطور شده که این کار توانستی بکنی؟ یک کیسه پُر از حیله داری ای معشوق که به وسیله این حیله ها که تو در این کیسه پُر کرده ای نه مردم را و نه من را بلکه این سپهر شعبده باز را هم عاشق خودت کرده ای. از این حیَل یعنی حیله ها که در انبانه, انبانه آن کیسه چرمیست که بیشتر درویشان غذای خودشان را در آن میگذاشتند و راه میافتادند. که در انبانه بهانه تست. بهانه یعنی هر وسیله که یکی داشته باشد که بتواند باین بهانه دیگری را گول بزند و این بهانه وسیله گول زدن است و وسیله عذر آوردن است. میگوید در داخل کیسه پر از حیله ها داری که توانسته ای که سپهر شعبده باز را هم اسیر خودت بکنی.
سرود مجلست اکنون فـلک برقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تست
سرود یعنی آواز خوش. سرود مجلست یعنی سرود بزمت. میگوید ای معشوق من آن آوازها و نغمه هائی که در بزم تو خوانده میشود فلک را هم برقص میآورد. چرا فلک را برقص میآورد؟ میگوید چه غزلی در بزم تو خوانده میشود؟ غزل من در بزم تو خوانده میشود. آن ترانه و آهنگی که و آن سرودی که در بزم تو خوانده میشود اینقدر دلنواز و جادوگر و سحر انگیز هست که آشنای فلک را هم برقص میآورد. این تعریفهای خود ستائی در ادب فارسی چیزی شبیه اورجوزه و غزل خوانی است و شعرای بزرگ همه این کار را میکنند. اگر کتابهای سعدی را هم باز کنید پر از این حرفهاست. ولی بشرط اینکه واقعا اینطور باشد. نه شاعر نا شعری که بخواهد خودستائی بکند. یک عده ای, برخی به نا دُرست پنداشته اند که خواجه این غزل را در مدح شاه شجا سلطان وقت فارس سروده. البته گفتیم که پنداشته و گُمان کرده اند ولی این پندار درست نیست بچند دلیل. آیا وقتی حافظ بخواهد پادشاهی را مدح بکند و پاداش بگیرد آیا باین شاه میگوید که ” لبت را پاداش بده؟ ” در بیت سوم همین غزل میگوید: علاج ضعف دل ما بلب حوالت کن. آیا میشود یک شاعر معتبری به یک پادشاه مقتدری مثل شاه شجا بگوید که من این شعر را گفته ام در مدح تو و حالا صله بمعنی پاداش این را به لب خودت بده؟ البته که اینطور نبوده. آیا وقتی حافظ میخواهد پادشاهی را مدح بگوید, میگوید تو یک کیسه و انبانه پُر از حیله و مکر داری؟ در بیت هشتم میگوید چه جای من که بلغزد از این سپهر شعبده باز که از این حیله ها که در انبانه بهانه تست؟ این پادشاه وقتیکه این حرفها را بشنود پاداش و صله میدهد به شاعر یا سر شاعر را می برّد؟ آیا خواجه وقتی میخواهد پادشاه را مدح کند باو میگوید که تو عروسک و لعبت هستی؟ خیر همچین چیز ها نیست.
پایان غزل شماره 34