گل در بر و می در کف و معشوق به کام است،
سلطانِ جهانم به چنین روز، غلام است
گو شمع میارید در این جمع، که امشب،
در مجلس ما، ماه رُخِ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است، و لیکن،
بیرویِ تو، ای سروِ گلاندام، حرام است
گوشم همه بر قولِ نی و نغمهٔ چنگ است،
چشمم همه بر لعلِ لب و گردشِ جام است
در مجلس ما عطر میامیز، که ما را،
هر لحظه، ز گیسوی تو، خوشبوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ، و ز شکر،
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنجِ غمت در دل ویرانه مقیم است،
همواره مرا کویِ خرابات، مقام است
از ننگ چه گویی؟ که مرا نام ز ننگ است،
و از نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز،
و آن کس که چو ما نیست، در این شهر کدام است؟
با محتسبم عیب مگویید، که او نیز،
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است
حافظ منشین بیمی و معشوق، زنهار!
کایامِ گل و یاسمن و عید صیام است
تفسیر:
گل در برو می در کف و معشوق بکام است
سلـطان جهانم بچنین روز غلامـست
در بر یعنی در کنار بکام یعنی طبق آرزو بودن. در این بیت میگوید گل در کنار دارم و جام می در دست دارم و معشوق همچنان که آرزو دارم بر مراد من است یعنی در این وضع ما وجود دارد و حاضر است. در چنین احوالی پادشاه جهان غلام من است. میخواهد بگوید که این نعمت ها چنان سرخوشم میدارد که سلطان جهان را بچشم غلامی مینگرم. پیامش قدر دانی و درس ارزش نعمتهاست. در چنین حالی که دارم اصلاً با سلطنت جهان عوض نمیکنم. یک جائی دیگر میگوید:
(لبش میبوسم و در میکشم می)
بآب زندگانی برده ام پی)
گو شمع میارید در ایـن جمع که امشب
درمجلس ما ماه رخ دوست تمامست
ابتدا به آهنگین بودن بیت توجه کنید. بهم نوائی شمع و جمع در مصراع اول و بهمراهی ما و ماه در مصراع دوم, اینهاست که بیت را آهنگین کرده. علاوه بر این این ما و ماه جناس مضاعف است یعنی اینها هم جنس هستند ولی دو معنی مختلف دارند حالا چرا مضاعف برای اینکه ماه یک ه بیشتر از ما دارد. ماه رخ اضافه تشبیهیست و یعنی رخ ماه مانند. اما تمامست این ایهام درش هست و بدو معنای مختلف میشود تفسیر کرد. ماه رخ دوست تمام است یعنی اینکه رخ دوست مثل ماه شب چهاردهم تمام است. برای اینکه این ماه دراقلیه قمر وقتیکه در طول ماه قمری شکلش عوض میشود از حلالی به صورت ماه تمام در میآید این را میگویند ماه تمام. حالا وقتیکه یار من در این مجلس هست و چهره اش مثل ماه تمام است دیگر شمع برای چه لازم است.این یک معنی و یکی دیگر تمامست یعنی کافیست و دیگه بس است و شمع احتیاج نیست.
در مـذهـب مـا باده حـلال اسـت و لـیـکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرامست
سرو را همه میدانیم که کنایه از معشوق خوش قد و قامت است. گل اندام یعنی لطیف اندام یعنی بلطافت گلبرگ گل سرخ است. چون گل در ادبیات فارس گلسرخ است. این اندام که مثل گل لطیف است خیلی روئیائی میشود. رَحی معیّری میگوید:
(خیا ل انگیز جان پرور چو بوی گل سراپائی
نداری غیر از این عیبی که میدانی چه زیبائی)
این روئیائی بودن را میرساند. غالباً خواجه واژه های گل و باده را باهم میآورد و یا گل و ساغر را با هم و یا گل و می را باهم میآورد. وقتی که دیوان خواجه را ورق میزنیم میرسیم به
( بیا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نوبراندازیم)
مولانا گل را با مُل با هم میآورد
(از محبت خار ها گل میشود
از محبت سرکه ها مُل میشود)
حلال و حرام که در بیت موردتفسیر آمده صنعت تضاد و مطابقه است. توجه بکلمات مذهب حلال و حرام و باده اینها همه با هم متناسبند. این کلمات بر حسب اتفاق نیامده. میگوید که در مذهب ما باده حلال است اما ای نگار سرو بالای گل اندام من بدون روی تو حرام است. درست است که باده حرام است اما جائی که تو نیستی. وقتیکه تو باشی دیگه حرام نیست
(فتوای پیر مغان دارم و قولیست قوی
حرام است می آنجا که نه یارست و ندیم)
گوشم همه برقول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
قول یعنی گفتار و سخن. نی هم دارد حرف میزند, اصلاً نی یکی از آلات موسیقی است مثل تار که وقتی گوش میکنید مثل اینکه دارد حرف میزند. اینست که میگوید گوش من بر سخن نی و نغمه چنگ است که اینها چه میگویند. در مصراع دوم لعل لب اضافه تشبی هی ست یعنی لب سرخ دیار. در این بیت همه کلمات با هم هم آهنگی و ارتباط دارند. قول و نی ولب و یار همه بهم بستگی دارند. این نهایت چیرگی خواجه در گفتن شعر آنهم شعر بدون تأمل میرساند. خواجه میگوید که همه جور اسباب عیش برایم فراهم است همان که در بیت اول گفت: ساقیا جمله مطرب و می همه مهیاست. یار هم هست دیگه چی میخواهم؟ خدا را شکر
(عیشم مدام است از لب دلخواه
کامم بکام است الحمدوللاه)
دیگه چی میخواهم همه چیز هست. بعضی از ما هستند که دور و بر خودشان را نگاه میکنند و می بینند ک همه چیز هست برای لازمه زندگی و آنوقت نق میزند که چرا من فلان چیز را ندارم. در بیت مورد تفسیر میگوید که چشمم بلب یار دوخته تا هرچه که یارفرمان بدهد همان را انجام بدهد. چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است. میگوید من چشمم را از لب یار بر نمی دار چرا؟ برای اینکه ببینم چه میگوید و من بفرمانش عمل کنم. ما اگر که شکر گذار باشیم/ همه نعمتهای لازم در اختیارمان هست. گردش جام که در آخر بیت آمده خیلی اهمیت دارد. سابق براین وقتیکه در یک مجلس دورِ هم می نشستند ساقی شراب را در ساقر میریخت و آنرا فرد بفرد به حاظرین دور میگردانید. پس این ساقر داشت در آن مجلس گردش میکرد. و این را میگفتند گردش جام. اسطلاح دیگری هم دارند که میگویند دُورِ جام. یکی دیگر هم اینکه ساقی فقط یک ساغر و یا جام داشت. ساقی شراب در جام میریخت ومیداد به آنکس که نوبت او بود. اینطور نبود که هرکسی ساغر مخصوص خودش را داشته باشد. یک ساغر بود و مجلسیان همه گی با یک ساغر می مینوشیدند
در مجـلس ما عـطـر مـیـامـیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشامست
میامیز علامت نحی است و یعنی مکن. عطر میامیز یعنی آمیخته مکن. در سابق عطر میاوردند و در مجلس پراکنده میکردند و میگفتند که مستی شراب بیشتر میشود. حالا حافظ میگوید ای ساقی عطر در فضا پراکنده نکن زیرا بوی گیسوی یار از هر عطری معطر تر است و تمام فضای مجلس را معطر کرده. هر لحظه و هر نفس شامه ما از بوی خوش یار خوشبوست. شامه یعنی بینی. در قدیم یک مقدار کمی مُشک میریختند توی شراب و میگفتند که گیرائی شراب بیشتر میشود. این مُشک ریختن را هم عطر آمیختن میگفتند
(چو لاله در قدهم ریخت ساقیا می مُشک
که نقش خال نگارم نمیرود به زمیر)
از چاشـنی قـنـد مگـو هیچ ز شکّر
زانرو که مرا از لب شیرین تو کامست
وقتیکه شراب میخوردند باید یک مزه ای با شراب میخوردند. این مزه را از نقل درست میکردند و نقل هم از شکر و قند بود این مزه شراب را میگفتند چاشنی. خواجه میگوید از شکر و قندی که این چاشنی را ساختی هیچ مگو چرا برای اینکه من مرتب از لب شیرین تو دارم بهره میگیرم. یک جرعه می مینوشم یک بار لب تو را می بوسم. اما اشاره ای دارد به شیرین که دوتا معشوقعه ایکه رقیب هم بودند در خسرو پرویز شیرین و شکر. خسرو پرویز دوتا معشوقه داشت یکی شیرین ارمنی و دیگری شکراصفهانی. گاهی پهلوی این و گاهی پهلوی آن ولی بلاخره شکر را رها کرد و شیرین را گرفت. بدون تردید نظر خواجه از شیرینی که آورده, از قند مگو هیچ وزشکر زانرو که مرااز لب شیرین تو, اسم دوتا از معشوقه های خسروپرویز را آورده این ایهام است.
تا گـنـج غمت دردل ویـرانـه مـقـیـمـست
هـمـواره مرا کـوی خرابات
گنج غم یعنی غم گنج. گنج هم که همیشه در ویرانه ها هست. میگوید دل من ویرانه است دل من خراب شده و ویرانه عشق تست برای همین است که گنج غمت در دل من مقیم شده یعنی درآنجا
مکان گرفته. تا گنج غمت در دل ویرانه است و اقامت گزیده, مرا کوی خرابات مقامست,مقام
است یعنی جای اقامت است. مقام همیشه بمعنی منزلت و منصب و جاه و اینها نیست و بعضی وقتها محل اقامت است. محل اقامت من خرابات است که آنجا باده وجود دارد. (خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت
که ساخت در دل تنگم قرار گاه نزول )
از ننگ چه گوئی که مرا نام ز ننگ است)
وزنام چـه پرسی که مـرا ننگ ز نام است
در مصراع اول ننگ یعنی بد نامی و نام یعنی شهرت. میکوید از ننگ و بدنامی از من چی میپرسی اصلاً شهرت من روی بد نامیست. در مصراع دوم میگوید وز خوش نامی چه پرسی من عار دارم از خوشنامی من از خوشنامی بیزارم مرا ننگ ز نام است یعنی من از خوشنامی بیزارم
می خواره و سر گشنه و رندیم و نظر باز
وان کس که چوما نیست دراین شهرکدام است
نظر باز یعنی زیبا پرست و اصلاً در اشعار حافظ معنی چشم چرانی نمیدهد. نظر باز یعنی چشمان من دنبال زیبائیست. همه اینها را هنر حساب میکند. در مصراع دوم میگوید همه در این شهر مثل من هستند. منتها آنها مخفیانه این کارها را میکنند و من میخواری و رندی و نظر بازیم را آشکار میکنم
با محـتسبـم عـیب نگوئـیـد که او نـیـز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
محتسب همان امیر مبارزالدین پُر از تذویر و ریاست. میرفتند نزد این محتسب و بد و بیرای من را با او میگفتند. میگوید این شرابخواری من را نروید و بامیر مبارزالدین بگوئید زیرا او هم مثل ما مرتب و پیوسته در طلب شراب خوردن است. او مرتب در طلب عیش مدام هست. چی میروید و عیب من را باو میگوئید.
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیامست
نصیحت خودش میکند و اینجا فعل امر است منشین زمانی یعنی لحظه ای بی می و معشوق ننشین. چرا؟ زیرا که ایام یعنی موسمِ گل است یعنی نو بهار, یاسمن یعنی گلهای یاسمن باز شده یاسمن اسمهای مختلف دارد یاسمن, یا سم, یا سمین, حتی یا س اینها انواع یاس هستند. اینها انواع یاس هستند. اینها بعضی از آنها سفید هستند و بعضی زرد هستند و بسیار خوشبو مثل خود یاس. همه اینها درست, ایام بهاره گلهای یاسمن و یاس باز شده اند و عید صیام است. صیام یعنی روزه. عید صیام یعنی عید پایان ماه رمضان و یا عید فطر. حالا وقتی رقیبان این بیت را میخوانند از خواجه عیب و ایراد میگیرند برای اینکه خواجه میگوید لحظه ای بدون می و معشوق ننشین. بهار آمده گلها باز شده اند و عید فطر هم هست. مرد حسابی تو بایددر مسجد باشی و نماز عید فطر را بخوانی ولی بجای آن میگوئی که لحظه ای بدون می و معشوق ننشین؟ برای اینکه نمیفهمند که خواجه چی میگوید و میگویند خواجه از دین خارج شده. اینجور نیست حافظ از دین برگشتگان نیست بلکه از روشن گشتگان است. وقتیکه میگوید عید فطر است در ماه رمضان امیر مبارزالدین خیلی سخت گیری میکرد اگر کسی شراب میخورد خیلی سخت میگرفت و تا حتی بلا فاصله شرابخور را میکشت. حالا که عید فطر تمام شده آن بگیر و ببند ها نیست
پایان غزل شماره: 44