روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است،
مایهٔ محتشمی خدمتِ درویشان است
گنجِ عزّت که طلسماتِ عجایب دارد،
فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است
قصرِ فردوس که رضوانش به دربانی رفت،
منظر از چشمهٔ نُزهتِ درویشان است
آنچه زر میشود از آن دلِ پُر قُفلِ سیاه،
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است
آنکه پیشش بنهد تاجِ تکبّر خورشید،
کبریاییست که در حکمتِ درویشان است
از کران تا به کران لشکرِ ظلم است، ولی،
از ازل تا به ابد فرصتِ درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زوال،
بیتکلّف بشنو: دولتِ درویشان است
گنجِ قارون که فرو میشود از قهر هنوز،
خوانده باشی که هم از غیرتِ درویشان است
ای توانگر، مفروش این همه نخوت که تو را،
سر و زر در کنَفِ همّتِ درویشان است
خسروان قبلهٔ حاجاتِ جهانند، ولی،
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است
رویِ مقصود که شاهان به دعا میطلبند،
مظهرش آینهٔ طلعتِ درویشان است
حافظ، از آبِ حیاتِ ازلی میخواهی؟
منبعش خاکِ درِ خلوتِ درویشان است
من غلامِ نظرِ آصفِ عهدم، کو را،
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است
تفسیر:
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محـتشمی خدمت درویشـان است
در این بیت منظور حافظ از درویش چیست و کیست؟ درویش در شعر خواجه منظور آن فقیر و گدا و تهی دست در اینجا نیست. درویش آن کسیکه میآید در خانه ها و چیزی طلب میکند آن هم نیست. درویش بمعنی آن کسیکه کشکول بدست دارد و در کوچه و بازار راه میافتد و از مردم چیز می طلبد آن هم نیست. درویش در کلام خواجه یک مفهوم خاصی دارد و مفهوم شخص آزاده آزاد اندیشی هست بعلت ستمگری ستمکاران مجبور شده انزوا اختیار بکند و در اجتماع گوشه نشین بشود بعلت ستمی که بر او رفته قدر و ارزشی که از او دانسته نشده و این در تمام ادوار و قرونِ و اعثار هست منتها در بعضی ادوار بیشتر و در بعضی دیگر کمتر است ولی همیشه هست. درویشان جمع درویش است و این درویش در اینجا یک شخصی هست با شأن بسیار بالا. از نظر ساختار شعر باز می بینید که این شعر هم مثل غزل قبلی هم ردیف دارد و هم قافیه. بنابر این آن کلماتیکه تکرار میشود و معنی دارد مثل درویشان است این ردیف است و قافیه همیشه فبل از ردیف است که هیچ معنیی ندارد و اینجا قافیه هست که هیچ معنی ندارد مثلاً وقتی میگوئید دولت یا خدمَت الا آخرقافیه و درویشان است ردیف
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
کلمه خلوت و خدمت صنعت جواهر نشانی و یا تصعیر بکار رفته. روضه بمعنی باغ و خُلد یعنی همیشگی و جاودان. برین یعنی بالا و بالاتر. بنابر این روضه خُلد برین یعنی بالا ترین مرتبه بهشت جاودان. کلمه خلوت که اینجا خلوت درویشان میگوید بمنزله گوشه گرفتن این درویشان است. کلمه محتشم در اینجا یعنی روشن فکرِ آزاده. اما محتشمی در اینجا یعنی صاحب هشمت و هشمت بمنزله جاه و جلال است و کسی که داشته باشد باو میگویند محتشمی. اما کلمه خدمت درویشان است یعنی قدر درویشان را دانستن. یک معنی خدمت کردن یعنی قدر شناسی کردن. میگوید آنچه در وصف باغ باصفای بهشت جاویدان در آن عالم برین کرده اند و گفته اند, همه آن تعریفها و توصیفها در خلوت آزاد مردان و آزاد زنانِ روشنفکرِ وارسته گوشه نشین از اجتماع هستند بطور طبیعی. خلوت این جوانمردان اصیل و نجیب, خواجه میگوید در واقع همان بهشت برین است. حالا خدمت کردن بچنین درویشانی یعنی قدر ارزش چنین درویشانی را دانستن سبب عزت و بزرگواری و صاحب جا هی انسان میدانند. اگر شما این درویشان را بشناسید و قدر شناسی از آنها بکنید باعث بزرگی و جاه و جلال شما میشود. یعنی شما گوهر شناس بوده اید که ایشان را شناختید, محتشم و صاحب جلال میشوید. این پیامیست از حافظ که پس از هشتصد سال هنوز با چنین تازگی و طراوت در گوش ما طنین میافکند و هر جا بگوش ما میرسد که هستند آزاد مردان و زنانی که به آنها ستم رفته و ارزششان تشخیص داده نشده و اجباراً ناچار بگوشه نشینی شده اند در صورتیکه میتوانستند بسیار از وجود اینها بهره ببرند. این یک پیامیست از یک شاعری مثل حافظ که نه تنها به ماورائطبیعه مینگرد بلکه باین دنیای طبیعت هم می نگرد و بدنیائی هم که در آن زندگی میکند توجه دارد. و بما میگوید که چه شده و چی هست و چه کسانی در این دنیای ما هستند و چه ستمهائی رفته و تا میتوانیم آن ستمها را نکنیم. خواجه یک عارف عذلت نشینِ گوشه نشینی نیست که از اجتماع روی بگرداند بر عکس معلم اجتماع هست
گنج عزت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
گنج عزت اضافه تشبیهی ست یعنی عزت گنج مانند عزت یعنی عزیز بودن بتمام معنی. بعزت رسیدن یعنی بعزیزی رسیدن این مثل گنج است سابق بر این میگفتند که این گنج طلسم دارد میگفتند این گنجیکه پیدا کرده اند یک چیزهائی روی فلز و یا کاغذ نوشته اند و اینها راز و رمز است و کسی نمیداند و این طلسم برای این بوده که گنج محفوظ بماند حالا ما باید این طلسم را بشکنیم همه اینها در خیالشان. اینجا طلسمی که خواجه بکار برده یعنی مشکلات نه آن چیزیکه روی تیکه کاعذ یا فلز نوشته شده. جادو گران و فال گیران طلسم درست میکردند برای مردم یک خطهائی روی جدولهائیکه داشتند میکشیدند و چیزهائی مینوشتند که شما هیچ از آنها متوجه نمیشدید و خود جادوگران هم نمیفهمیدند که چی نوشته اند و به ازای آنها از مردم پول میگرفتند. ولی طلسمیکه در مصراع اول هست یعنی مشکلات. مثلی که گفته اند این گنج طلسمی دارد و باین گنج زود نمیشود رسید گنج عزت هم طلسم دارد وزود بآن نمیشود رسید. باید طلسمش را بشکنی تا بآن گنج عزت برسی. گنج را گشودن یعنی آن را فتح کردن اصلاً کلمه فتح یعنی گشودن. بایستی این گنج را بگشائیم و چیزهای با ارزشش را برداریم. نظر رحمت یعنی لطف و مرحمت. حالا خواجه میگوید اگر چه در رسیدن به شرف و عزت مثل رسیدن به گنج مشکلات است و طلسمها هست و زود نمیشود باین گنج رسید هر کسی باین گنج نمیرسد مثل اینکه هرکسی باین گنج نمی رسد بنا بر این حل این مشکل یعنی باطل کردن این طلسم همه اینها با نظر لطف درویشان است
قصر فرد وس که رضوانش بدربانی رفت
مـنـظری از چمن نُزهتِ درویشان اسـت
فردوس یعنی بهشت و رضوان معانی مختلفی دارد یکی فرشته ایکه دربان بهشت است این باید فرشته ارزشمندی باشد که دربان جاویدان باغ بهشت بشود. دوم بمعنی خود بهشت است و در اینجا بمعنی دربان بهشت است. منظر جائیست که نظر میاندازند و یا چشم انداز. کلمه نُزهت یعنی پاکیزگی طراوت و خرمی حالا چمن نُزهت درویشان رویهم رفته یعنی آن درونِ باصفا و خرّمِ پاکیزه درویشان برای اینکه چمن خرم و سبز است و درون اینها هم خرم و سبز است. حافظ میگوید قصر بهشت با آن مقام عالی که فرشته رضوان دربان اوست, یک همچون جای عالی شأنی و منظرهائی هست از صفای باطن درویشان
آنـچـه زرمیشود از پرتوآن قـلب سیـاه
کیمیائیست که درصحبت درویشان است
پرتو یعنی تابندگی نور و معنی دیگرش اثر است که در اینجا بمعنی اثر است. قلب سیاه بمعنی آن قلب در سینه آدمها نیست معنی دیگر قلب یعنی تقلبی مثل سکه قلب یعنی یک سکه تقلبی ویا پول سیاه. این درویشان کیمیا دارند. البته همه اینها سمبولیک است. کیمیا چیزی بود که میخواستند با آن مواد بی ارزش را با ارزش کنند. مثلاً نقره را به طلا تبدیل کنند. هرگز هم پیدا نکردند فقط تصوراتی داشتند. صحبت در مصراع دوم حرف زدن نیست در اینجا یعنی هم نشینی است.میگوید هم نشینی با این درویشانی که تا بحال تعریف آنها در بیتهای بالا تر انجام گرفت, نشست و برخاست کردن با آنها یک کیمیائی هست که میتواند سکه سیاه بی ارزش و تقلبی را تبدیل به طلای خالص سره بکند. سره یعنی خالص. در اینجا منظور از سکه ایکه با آن خرید میکنید نیست منظور سکه بی ارزش وجود بعضی از افراد است.
آنکه پیشش بنهـد تاج تکـبـر خورشیـد
کبریائیست که در حکمت درویشان است
آنکه در اینجا معنی آن چیز که را میدهد و نه آنکس که. بنهد یعنی بگذارد کبریا یعنی عظمت حکمت یعنی جاه وجلال. میگوید جاه و جلال درویشان چنان عظمت و بزرگی دارد که این خورشید آسمان با همه عظمتش و با همه درخشندگیش در اوج آسمان با همه نور دهنگیش در برابر عظمت درویشان گوشه نشین اجتماع تاج بزرگ خودش را ورمیدارد و بزمین میگذارد. یعنی در برابر آنها اظهار فرو تنی میکند. تکبر دوتا معنی دارد یکی خود بزرگ بینی ست و دیگری واقعا بزرگ بودن است.خُب پادشاه بسیار بزرگ است چون بزرگ است تکبر دارد و وقتیکه این پادشاه میرود نزد یک عارف و مقامی تاجش را میگذارد زمین چرا اینکار را میکند؟ در برابر آن عارف عالی مقام احساس فروتنی و خاکساری میکند. حالا خورشید هم در برابر اینها آن تاج تکبرش را بر زمین میگذارد. باین درویشان با چشم حقارت ننگرید وجود آنها در جامعه واقعاً نعمتیست گرچه از وجود آنها استفاده ای نمیشود ولی قدر ندانستن از آنها هم کفران نعمت است.
از کران تا بکران لشگر ظلم است ولی
از ازل تا بابد فرصت درویشان است
از کران تا بکران یعنی از شرق تا غرب و همه پهنه گیتی. لشگر ظلم یعنی عمال ظلم کسانیکه ظلم ظالمان را اجرا میکنند. از ازل تا بابد یعنی همیشه. این بیت مثل سایر بیتهای این غزل بوی یک مبارزه اجتماعی را میدهد حافظ نه تنها عارف تنها نیست نه تنها شاعر تنها نیست و نه تنها معلم تنها نیست بلکه مبارز هم هست و سکوت نمیکند و مبارزه هم میکند.او از یک طرف ظلم و ستم را نمیتواند ببیند از یک طرف دیگر نمیتواند این ظلم و ستم را بر طرف کند. چیزیکه در اختیار دارد قلمش هست و اندیشه اش و مغزش و روحش اینها دستور میدهند با قلمش مینویسد لا اقل با این وسیله این بیتهای گوهر بارش را می سراید و مردم ستم دیده میخوانند لا اقل یک تسلی خاطر پیدا میکنند و یا تقویت هم میشوند و تحریک هم میشوند. گرچه لشگر ظلم از این کران دنیا تا آن کران دنیا هست ولی درویشان هم فرصت دارند برای همیشه از ازل تا بابد که بر علیه ظلم اقدام کنند. بدین سیله میخواهد بگویدعلیه این ظلم قیام کنید و تسلیمش نشوید و نگوئید که وقتش نیست و یا فرصت از دست رفت. همیشه فرصت هست. یک اصلی هست که گفته شده و این خیلی حرف در آن نهفته شده : ظلم وقتی هست که مظلوم وجود داشته باشد یعنی سوار شوند تا موقعی وجود دارد تا سواری دهنده وجود داشته باشد. اگر سواری دهنده نباشد سوار شونده هم نخواهد بود. فراموش نکنید که قلم بدست گرفتن بعضی وقتها خیلی برنده تر از شمشیر بدست گرفتن است
دولتی را که نباشدغـم از آسیب زوال
بی تکلف بشنـو دولت درویشـان است
دولت معانی مختلف دارد ودر اینجا یعنی حکوت و فرمانروائی و اینهاست. زوال یعنی نابودی و نیستی بی تکلف یعنی بی تعارف. خواجه پس از اینکه این حکام وقت را در بیت قبل بقیام و انتقام جوئی تحریک کرد طبقه محروم را, و آن ظالم ها را تهدید کرد میگوید هیچ حکومتی نیست که همیشه باشد و همیشه این دولتها و حکومتها سقوط میکنند. یک دولت هست که سقوط نمیکند و این دولت درویشان است. اینها میتوانند حکمرانی بکنند بر دلهای پاک اندیشا
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم ازغیرت درویشان است
قارون که بگوش همه خورده که سمبل ثروت بود و ثروتمند ترین افراد جهان بوده و یکی از نزدیکان حضرت موسی بود. او کیمیا گری یاد گرفته و آمده بناحق ثروت گزافی پیدا کرده بود. موسی یک مبارز و یک رزمنده بود و با فرعون مبارزه میکرد برای اینکه فرعون ظالم و ستمگر بود. گرچه از بستگانش بود رفت نزد قارون و گفت بحساب هر خمره طلا که داری یک سکه طلا بمن بده. میخواست تجهیزات درست کند و بر علیه فرعون بجنگد و قارون گفت نه نمیدهم و موسی دلش شکست و همین دل شکستنش باعث شد وقتیکه قارون با خمره های ثروتش نشسته بود زمین فروکش کرد و خودش و همه ثروتش در قعر زمین مدفون شدند. در بیت فوق میگوید گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز, حافظ چی میخواهد بگوید آیا هنوز هم گنج قارون دارد در زمین فرو میرود؟ قهر خدا در این مورد همیشه هست فرعون صفتان هم همیشه هستند و باز هم این فرعون صفتان ممکن است که گنجشان مثل قارون مشمول قهر خدا بشود و بزمین فرو برود. ای فرعون صفتان بدانید یک چنین قهر هم هست و باز هم ممکن است که در زمین فرو برود.
ای توانگرمفروش اینهمه نَخوت که ترا
سَرو زر در کنف همت درویشان است
توانگر همان ثروتمند است کنف یعنی در سایه و در پناهِ . نَخوت که بعضی ها نِخوت میخوانند ولی درستش نَخوت است یعنی فرخ فروشی بر این روشن فکران. همت یعنی غزم قوی و اراده محکم. باز هم دنباله بیت قبل ای سرور اینهمه تکبر مفروش باین زیر دستانت. این همه افتخار مکن. این ثروتیکه تو پیدا کردی در اثر کوشش و زحمت آن کارگران زیر دستت هست و در اثر آن کارمندان در استخدام تو هستند که حقشان را آنچنان که شایسته هستند و زحمت میکشند نمیدهی و تو اینگونه ثروتمند شده ای و بدان که در سایه زحمت آنها اینطور ثروتمند شده ای. اگر آنها اینگونه نمیکوشیدند تو الان ثروتمند نبودی. پس اینها را بنظر حقارت بآنها نگاه مکن
خسروان قـبـله حاجات جهانـنـد ولی
سـبـبـش بندگی حضـرت درویشان است
خسرو پادشاه است. اینجا نه هر پادشاهی. پادشاه شایسته و قبله حاجت یعنی جائیکه حاجتمندان بآن روی میآورند و قبله از کلمه مقابل است و حاجت هم یعنی نیاز. میگوید حاجتمندان روی میآورند باین پادشاهان و نیاز خودشان را از این پادشاهان طلب میکنند. میگوید ای پادشاه گر چه که تو شایسته هستی و گرچه که تو قبله حاجتمندان هستی و نیاز مندان بتو روی میآورند برای بر طرف کردن نیازشان ولی بدان که علتش این بوده که تو بندگی حضرت درویشان را کردی. برای اینکه ما اول گفتیم پادشاه شایسته که این روشنفکران را میآورد در دستگاه خودش و بآنها مقام و منصب میدهد و زندگی میبخشد و اینست که میگوید خسرو شایسته. علت اینکه تو بندگی روشنفکران خانه نشین کردی و آورده ای در دستگاه خودت این هست که همه بتو روی میآورند وگنه کاران روی بتو نمی آورند. خیال نکن که برای وجود شخص پادشاهی تست که روی میآورند خیر
روی مقصود که شاهان بدعا می طلبند
مضهـرش آیـنـه طلـعـت درویشـان است
حالا این پادشاهان هم خودشان خواسته و آرزو دارند و چون شاه است طوری نیست که مقصود نداشته باشد. بیکی گفتند که میخواهی شاه بشوی گفت نه. گفتند چرا؟ گفت برای اینکه ترقی ندارد. حالا اینکه شاه شده خیال نکنید که آرزو ندارد. خود شاه هم مقصود دارد و آرزو و دعا میکند که خدایا مرا باین مقصودم برسان. کی میفهمد که بمقصودش رسیده؟ زمانیکه نگاه کند در چهره این درویشان. چهره این درویشان مثل آینه است طلعت یعنی چهره و اگر چهره آنها خوشحال است دارد مقصود خودش را در چهره اینها می بیند یعنی بآرزوی خودش رسیده است. کی چهره این درویشان خوشحال میشود؟ وقتیکه باینها ستم نشود. میخواهی به مقصود خودت برسی یانه؟ به چهره اینها نگاه کن.
حافظ ار آب حـیـات ازلی مـیـخواهی
منبعـش خـاک در خلوت درویشـان است
آب حیات همان آب حیاتیست که حضرت خضر پیدا کرد و نوشید و عمر جاودان یافت.معمولاً مردم میخواهند که باین آب دسترسی پیدا کنند و حیات جاویدان داشته باشند که حالا خواجه میگوید که اگر واقعاً آب حیات همیشگی میخواهی این آب منبعی دارد و منبعش این خاک است. چه خاکی؟ خاک در خلوت درویشان است. آنجائیکه درویشان خلوت کرده اند خاک درش منبعی هست که آب حیات در آنجاست. اگر آب حیات میخواهی برو بدر خانه آنها
من غلام نظـر آصـف عـهـدم کورا
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
در غزل قبلی گفته شد که آصف یعنی وزیر. حضرت سلیمان وزیری داشت باسم آصف برقیا که خیلی وزیر پسندیده ای بود. خواجه هر وزیری خوبی را میگوید آصف. این همیشه توجه اش به جلاالدین طوران شاه بود. این جلاالدین در زمان خواجه و وزیر شاه شجا بود و همه مردم فارس ازش راضی بودندند علاوه بر اینکه ادیب بود و ادب پرور بود و بسیار رعایت حال مردم را میکرد. میگوید که من غلام نظر او هستم. نظر یعنی توجه. توجه میکرد به زیر دستانش. میگوید من غلام نظر این وزیر هستم که ظاهرش خواجه و وزیر است و لی باطنش درویش است. مثل خاقانی تعریف نمیکند که میگوید دیگ آشپزخاه اش از طلا بود. از او تعریف کرده بود و پاداش گرفته بود. ولی خواجه حافظ اینگونه تعریف میکند که میگوید ظاهرش مثل دیگر وزیران است ولی باطنش مثل درویشان است.
پایان غزل 47