صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر بکوه و بیابان تو داده ای ما را
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا تـفـقـدی نـکـنـد طـوطـی شـکـر خـا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل کـه پـرسـشی نکـنـی عندلیب شـیـدا را
بخُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بـنـد و دام نـگیـرند مرغ دانــا را
نـدانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قـدان سـیه چشـم مـاه سیـما را
چـو با حـبـیـب نشـینی و بـاده پـیـمایـی بـیـاد دار مـحـبـان بـاده پـیـما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر بگـفـته حافظ
سرو د زُهره برقص آورد مسیحا را
تفســیر
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر بکوه و بیابان توداده ای ما را
دارد بوسیله باد صبا بمعشوقش پیغام میدهد. صبا را گفتیم نرم باد صبحگاهیست. علت اینکه چرا به باد صبا پیغام میدهند, برای اینکه کس دیگری نمیتواند بکوی و خانه معشوق راه پیدا بکند ولی باد ملایم صبحگاهی میتواند. نه تنها میتواند بخانه معشوق راه پیدا بکند بلکه میتواند لا بلای زلف معشوق بپیچد و بوی خوش یار را هم برایمعشوق بیاورد. پیام آور بین عشاق و معشوقان همیشه باد صباست. غزال بمعنی آهو و بچه آهو و یا بچه آهو. در اینجا کنایه از معشوق است. حالا چرا معشوقش را به آهو تشبیح کرده, برای اینکه او چشمان بسیار درشت
و زیبا دارد و مثل آهو بناز میخرامد. وقت راه رفتن و خامیدن آهو خیلی بناز راه میرود و میخرامد. کلمه رعنا بمعنی خوش قد و قامت است در زبان فارسی. در زبان عربی معنای دیگری دارد. در عربی رعنا زنِ خودآرای متکبر بخود مغرور است. بنا بر این اصلاً این کلمه فرق کرده. و در فارسی بمعنی خوش قد و قامت است. خواجه معشوق خودش و ماجرایاورا تشبیه میکند به داستان پُر ماجرای عشق لیلی و مجنون. برای اینکه مجنون ازعشق لیلا دیوانه شد و سر بکوه سحرا گذاشت و دربدر شد. اول که اسمش مجنون نبود و وقتیکه دیوانه شد اسمش را مجنون هم گذاشتند. معشوق خودش را بسببِ داشتن این زیبائیهائا و از نظر چشمان سیاه و درشتی که دارد تشبیه کرده به آهو. بلطف بگودو معنا دارد یعنی لطفاً باو بگو یا بآرامی و نرمی باو بگو. هردو معنی در اینجا صادق است. وقتیکه معشوقش را تشبیه میکند بآهو به باد صبا میگوید که به خانه معشوق من برو و لطغاً پیام من را به آرامی و لطافت باو برسان و باو بگو که تو هستی که مرا از عشق خودت دیوانه کردی و مجنون وار مرا آواره کوه و بیابانم کردی. حالا بکاریکه در این بیت خواجه کرده و این آهو خواجه را از شهر خودش بیرون کرده و بکوه و بیابان روانه کرده پس آهو باید در شهر باشد و خواجه را از شهر بیرون کند. بنابراین خواجه و آهو جای خودشان را عوض کرده اند آهو که باید در دشت و بیابان باشد حالا در شهر و خواجه که باید در شهرو محله خودش باشد آواره بیابا است. کلمه سر بکوه و بیابان دادن یعنی اصلاً راندن. جای دیگر میگوید :
( گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه که من که آهوی وحشی ز آومی برمیدم )
گردن دلخواه یعنی گردن زیبا. یعنی از مردم رمیدم و رفتم بکوه و بیابان.
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا تـفـقـدی نـکـنـد طـوطـی شـکـر خـا را
شکر فروش معلوم است کسیست که شکر میفروشد, اما در این بیت معنی لغوی خودش را ندارد و فروشنده شکر نیست کنایه از کسیست که شیرین سخن است و شیرین لب است. سخنانش شیرین و بوسه اش شکرین است. شکر فروش کسیست که یک چیزی را میفروشد و در مقابلش یک چیزی را میگیرد. این جان آدم را میگیرد که آن بوسه شکریش را بدهو یا سخن شیرین برایش بگوید. جان خواجه را گرفته اینست که باو گفته شکر فروش. این کلماتیکه خواجه گفته روی هر کلماش باید دقت کرد. عمرش دراز باد از نظر صنعت شعری یک هجو است. هجو یعنی یک کلام زائد که در یک بیتی و یا در نوشته ای بیاید و سه کار
ممکن است که بکند. یکی اینکه این کلام را خرابش و یا زشتش کند و این هجو را میگویند هجو زشت. یکی اینکه نه زشت کند نه زیبا, این را میگویند هجو متوسط. یکی هم که اگر در کلام و یا جمله بیاید آن را خیلی زیبا میکند. آنوقت بآن میگویند هجو ملیح یعنی جمله را نمکین میکند. این چیزیکه خواجه در بیت فوق آورده هجو ملیح است. یعنی اینکه جزو مفهوم بیت نیست و اگر نبود اتفاقی نمی افتاد و معنی بیت چیز دیگری نمیشد. در مصراع دوم خا از خائیدن یعنی جویدن. شکر خائیدن یعنی شکر جویدن. تفقد یعنی دلجوئی و دل بدست آوردن. طوطی شکرخا خود خواجه است. خواجه چه شِکری میخاید؟ این غزلیاتی که میسراید.
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل کـه پـرسـشی نکـنـی عندلیب شـیـدا را
عندلیب اسم بلبل است. بلبل چند تا اسم دارد. عندلیب هزار دستان. کلمه دستان بمعنی آواز و نغمه است. بلبل وقتی چه چه میزند هزار نوع آوازش را تغیر میدهد بهمین ددلیل میگویند هزار دستان. شیدا یعنی دیوانه و شوریده از عشق. بلبل معروف هست در ادب فارسی به شوریدگی از عشق. مثلاً عطار در منطق الطیرش وقتیکه پرندگان دور هم جمع میشوند که شاهی پیدا کنند یک پرنده وارد میشود که هُد هُد است که باتجربه است و همه جا رفته است و میخواهد آنها را راهنمائی کند هرکدام از این پرنده ها چیزی میگوید. مثلاً طوطی وارد میشود و میگوید: طوطی آمد با دهان پُر شکر ولی بلبل عطارمیگوید
( بـلـبـلِ شـیدا در آمـد مسـت مـست وز کمال عشق نه نیست و نه هست )
( گفت بر من ختم شد اسرار عشق جــمــله شب میکنم تـــکرار عشق )
( گلستانها پـــر خــروش از من بود در دل عـشــاق جـوش از مـن بـود)
( من چنان در عشـق گُل مستغـرقـم کز وجود خویـش مـحـو مـطـلـقـم )
این صفت شیدائی به عندلیب میرسد. باز در این بیت این عندلیب شیدا خود حافظ است. خواجه حافظ چه بلبل سرائی میکند؟ اینهمه غزل سرائی! دیگر از این بهتر؟ این هم عندلیبی ست که دارد برای من و شما دلنواز ترین نغمه ها را می سراید. کسیکه حسن و زیبائی دارد بخودش مغرور میشود ” این منم که اینقدر زیبا هستم غرور دارم ” اینست که پشت چشم برای دیگران نازک میکنند و بدیگران فخر میفرو شند که این منم که اینقدر زیبا هستم و ناز میکنند و بر خود میبالند. میگوید ای زیبا روی من آیا این غروریکه بر اثر زیبائی و این غرور حسن که تو داری! آیا اینست که بتو اجازه نمیدهد که از من بلبل شیدا یک احوالی بپرسی؟ یا پرسشی بکنی؟ کوتاهی میکنی
بخُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر به بـنـد و دام نـگیـرند مرغ دانــا را
یکی از کارهای خواجه حروف را طوری بهم میچسباند که این حروف همدیگر را تأئید میکنند. اگر که یکی غزل حافظ را درست بخواند و کسی هیچ فارسی نداند و گوش بکند میگوید این چه میگوید که اینقدر صوت قشنگی دارد؟ مثلاً در مصراع دوم چهار بار حرف د را تکرار کرده و از آن به مصراع دوم بسیار زیبائی داده است. خواجه خودش موسیقی دان بوده و کلماتی را که بکار برده مثل نوت های موسیقی است. کلمه خُلق بمعنای خوی و عادات پسندیده است و جمع خلق میشود اخلاق. اهل نظر دل آگاهانند از معرفت و آگاهند از عرفان مثل خود خواجه. خواجه میگوید مردم دل آگاه و روشن بین را چون دارای بصیرت هستند و بینش و بینائی و چشم دل دارند آنها را با رفتار خوش و خوی خوب نمیتوان دلشان را بدست آورد و آنها را ببند ودام نمیشود صید کرد با فریب نمیشود آنها را گرفت.وقتی برای گرفتن پرندگان دام میگذارند, یک مرغ زیرک بدام نمی افتد. خواجه میگوید: ای معشوق , من یک مرغ زیرکی هستم که تو با بند دانه نمیتوانی من را بگیری ولی تو میتوانی با خُلق و خوی خوش منِ دل آگاه را مجذوب کنی. جائی دیگر میگوید:
( صد مُلک دل به نیم نظر میتوان گرفت خوبان در این معامله تقصیر میکنند
نیم نظر یعنی یک گوشه چشم. خوبان یعنی زیبا رویان. معامله یک معامله بسیار خوبیست از نظر بازرگانی ولی این خوبرویان تقصیر میکنند.
نـدانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قـدانِ سـیه چشـمِ مـاه سیـما ر
در مصراع دوم سه با حرف سین را آورده و شعرش را آهنگین کرده. رنگ در اینجا یعنی نشان. آشنائی بمعنای دوستی و رفاقت است. در عرفان آشنائی یعنی دوست و رفیق همراه. میگوید من نمیدانم بچه دلیل آن کسانیکه و یا معشوقانیکه, قد زیبا زیبا و رعنا و چشمان درشت با چهره همچنان زیبائی دارند چرا یک نشانی از دوستی و رفاقت در آنها نیست. خداوند رنگ رخسار را بایشان داده اما رنگ را بآنها نداده یعنی رنگ رفاقت و دوستی را بایشان نداده و در چهرهشان این رنگ را کم دارند. با چهره زیبای آنان وقتیکه نگاه میکنی خواهی دید که
این یک قلم را کم دارند.
چـو با حـبـیـب نشـینی و بـاده پـیـمایـی بـیـاد دار مـحـبـان بـاده پـیـما را
حبیب یعنی دوست. در مصرع دوم محب هم از همان کلمه است. محبان دوستداران. باده پیمودن یعنی باده نوشیدن. یار باده پیما یعنی آنکه در بزم می نشیند و با من باده می نوشد. اما باده پیما یعنی چی؟ یعنی آدم نا مراد, بیکار, بی حاصل, محروم مثل کسیکه باد بدستش برسد یعنی هیچی.
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا ر
جمال بمعنی زیبائی صورت و خوشگلی. این مصراع را از سعدی گرفته و تضمین کرده. تضمین کردن یعنی یک شاعر یک مصراع شعر از یک شعر دیگر مخلوت کند به سروده خوش و این کار بین شعرا مرسوم است و باین میگویند تضمین کردن. سعدی میگوید:
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب که مهر بانی از آن لطف و خوی نمی آید
خواجه میگوید در حسنِ چهره تو هیچ گونه عیب و نقص و کمی و کاستی وجود ندارد جز اینکه مثل همه زیبا رویان که از مهر و محبت بی بهره هستند, توی زیبا روی هم از مهر و وقا بی بهره ای. اصلاً میخواهد بگوید که نقاش آفرینش رنگی از مهر و وفا در ترسیم چهره و سیمای تو بکار نبرده. اگر بگوئیم هر صفتی رنگی دارد , رنگی که نشان مهر و صفا باشد نقاش آفرینش در صورت تو بکار نبرده. یک غزل دیگر باز هم ادر این مورد:
( مجمع خوبی و لطف است عذار چو مَهش لیکن از مهر و وفا نیست خدایا ببَرش )
مجمع خوبی لطف یعنی جمیع همه خوبیا و زیبائی ها. عذار یعنی رخ و صورت.
در آسمان نه عجب گر بگـفـته حافظ سرود زُهره برقص آورد مسیحا را
گفته حافظ یعنی غزلی که حافظ گقته. سرود بمعنی آواز ترب انگیز و نغمه دلکش و آواز خوش. زهره یکی از سیارات نه گانه منظومه شمسیست و دارای اسامی مختلف است. ناهید, ونوس, نزدیکترین سیّارات در منظومه شمسی بکره زمین, بیدخت هم نامیده میشود. این مُطربه عشق, این زهره مقامش خیلی بالاست. این زهره سیاره اهل زینت و تجمل است. کوکب طرب و شادی و نماد ظرافت و عشق است. زهره در بین رومیان قدیم الاهـۀ عشقبود. این زهره معروف بود که مظهر خونیاگری و رامشگری که نماد نوازندگی و خوانندگی است برای همین است که میگفتند یک چنگی در دست دارد و درآسمان دارد چنگ میزندو باو میگفتند زهره چنگی یا مطربه فلک. همه این تعریفها ئی که از زهره کرده شد منظور اینست که اصلاً باین زمین خاکی اصل اندیشه و هنر موسیقی را زهره داده. برای اینکه معتقد بودند که هرکدام از این سیّارات بزمین چیزی عرضه میکنند, بَد یا خوب. زهره اینهمه خوبی ها داده,عشق داده, زیبائی داده. این سیارات هرکدام جایگاهی در آسمان دارند و زهره در آسمان سوم است. اما مسیحا همان حضرت مسیح است و یک کلمه سوریانیست که زبان قدیم سوریه بزرگ است. نه سوریه امروزی. انجیل اول بزبان سوریانی گفته شده. در آن نسخه سوریانی مسیحا میگفتند. معروف هست که مسیح بآسمانها برده شده و در آسمان چهارم مستقر است. حالا خواجه چه میگوید؟ زهره در آسمان سوم و مسیح در آسمان چهارم است. خواجه میگوید: اگر این زهره غزلی را که من گفتم بآهنگ بخونه, زهره ایکه در آسمان سوم است, صدایش میرسد بآسمان چهارم و مسیح را که بپاکی و متانت معروف است را برقص میآورد. این عورجوزه و غزلخوانی و تعریف کردن از خود مختص حافظ نیست و همه شعرا اینکار را میکنند
پایان غزل ششم