12- سـاقـی بنور بـاده بر افروز جـام مـا

   سـاقـی بنور بـاده بر افروز جـام مـا             مطرب بگو کـه کار جهان شد بکام ما

  مـا در پـیـاله عـکس رخ یـار دیـده ایم            ای بی خـبـر از لـذت شرب  مـدام  ما    

  هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق            ثـبـت است  بر جریده  عـالـم دوام  ما

  چـنـدان بـود کرشمه و ناز سهی قدان             کایـد بـجلـوه سرو سه نوبر خـرام  ما

 ای بـاد اگـر بـگلشن احـباب  بگـذری             زنـهـار عرضـه ده  بـرجانان پـیـام  ما

   گو نام ما زیاد بعـمـدا چـه می بـری              خـود آیـد آن  که یـاد نیاری  ز نام  ما

 مستی بچشم شاهد دلبند ما خوش است             زان رو سپـرده انـد بمـستی  زمـام  ما

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست             نـان  حـلال  شـیخ  زآب  حرام  ما

                                  حافظ ز دیده  دانه اشکی همی فشان

                                   باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

تفســر:

     سـاقـی بنور بـاده بر افروز جـام مـا          مطرب بگو کـه کار جهان شد بکام ما

بر افروز یعنی روشن کن. حالا این باده چه میکند که میتواند نور بدهد؟ این باده اسامیمختلفی دارد آب آتش زاست, آب آتشین, آب آتش سَیّال است سَیّال یعنی در هر کسی جریان دارد. و اگر سِّال است پس نور دارد  و وقتیکه نور دارد میتواند جام را هم روشن بکند. خواجه میگوید وقتیکه ساقی باده را در جام میریزد جام روشن میشود. این فلسفه خواجه است.میگوید ای ساقی بنور باده آتش رنگ پیاله ما را روشن کن. پیاله ما را روشن کن یعنی جاممن را پر از شراب کن. مصراع دوم دارای ایهامی هست. مطرب بگو یعنی ای مطرب این آواز را بخوان. چه آوازی بخوانم؟ آواز کار جهان شد بکام ما. یکی دیگر که خواجه میگوید مطرب بگو یعنی آواز بخوان که کار جهان بر وفق مراد ما شده است و ما خوشحال هستیم.

  مـا در پـیـاله عـکس رخ یـار دیـده ایم        ای بی خـبـر از لـذت شرب  مـدام  ما   

شراب نوشیدن است و مدام دو معنی دارد. یکی بمعنی دائم و همیشه و دوم اصلاً اسم شراب است. حالا شرب مدام چه معنی دارد؟ یکی شراب خوردن دائم و یکی هم نوشیدن شراب. این پیاله و جام که هردو یکیست یاد آور جام جهان بین جم یا جمشیداست. معروف است در افسانه ها وقتیکه در جامش نگاه میکرد همه دنیا در آن منعکس میدید البته این افسانه است. حالا جام شراب را سر کشیده و میگوید این جامجام جمشید است و وقتیکه با چشم دل بآن نگاه میکنم همه چیز را در این شراب می بینم. این شراب, شراب عشق الهیست. این پیاله و یا جام شراب عشق وجود خود عاشق است یعنی خود بدن عارف عاشق بدنش جام شراب است. جامیست پُر از شراب عشق است. وقتیکه بدرون خودش نگاه میکند همه اسرار را میفهمد همانگونه که جمشید همه دنیا را در جام شرابش میدید. ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم, آن یار کیست؟ آن یار معشوق ازلیست یعنی خداوند است. قرار شد وجود عارف عاشق پر باشد از شراب عشق الهی و حالا وقتی در وجود خودش فرو میرود و نگاه میکند می بیند که خداوند در وجودش متجلی شده است, وه چه سعادتی. من بخاطر همین است که این شرابهای عشق را دائماً می نوشم. اصلاً بعضی ها بکلی دور هستند از این مسئله. مثلاً این هنر های دستی که روی پوست در ایران میکنند, پوست را میسوزانند و با اینکار روی پوست می نویسند و یا شکل چیزی را نقش می بندند برای مثال یکی از اینکار ها را نشان میداد یک زن زیبائی جام شراب را در دست دارد و عکس این زن هم در سطح جام منعکس شده و زیرش نوشته که ” ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم” بسیار هم خوب وهنرمندانه درست شده ولی وقتیکه از متن و تفکر شاعر بی خبرند مردم این را میخرند و بدیوارهایشان می آویزند و خیال میکنند

که حافظ را شناخته اند. 

  هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق         ثـبـت است  بر جریده عـالـم دوام  ما

جریده عالم اضافه تشبیهیست یعنی عالم جریده مانند. جریده یعنی دفتر, کتاب, یادگارنامه پس جریده عالم یعنی عالم کتاب مانند. حافظ میگوید اسم ما عارفان را در عالمکتاب مانند برای همیشه ثبت کرده اند و هیچ وقت از بین نمیرود. چرا ما همیشه در این دنیا هستیم؟ برای اینکه معشوق ما جاودانیست که آنهم خداست. عالم هم که محل جلوه معشوق ماست, او هم جاودانیست ما هم که در این کتاب عالم اسم مان ثبت شده لذا ما هم جاودانی هستیم. اینطور نتیجه میگیرد که ما هم هرگز نمی میریم. این عالم که میگوید این عالم خاکی نیست بلکه کل کاعنات است. منظورش عالم هستیست که با پیشرفت علم ستاره شناسی هنوز نمیدانند که نهایتش کجاست و این عالم یعنی بی نهایت. این عالم از خداست و خدا همیشه باقیست, در این عالم تجلی میکند, محل تجلیش هم باقیست اسم ما هم در آن کتاب عالم هست پس ما هم باقی هستیم. هیچ چیز از عالم از بین نمیرود. ممکن است خراب بشود یا تغیر شکل بدهد و… ولی هستی همیشه هست. شما در علم امروزی هم میگوئید تمام این هستیها از ماده درست شده

شما نمیتوانید از این عالم دور کنید. ماده را کجا میفرستیدهر کجا این ماده را بفرستید آنجا جزو هستی هست. این زمینی که ما در آن زندگی میکنیم اگر متلاشی شود و از بین برود و پودر شود و از بین برود باز هم هست. دنیا از این عالم هستی که نمیتواند خارج بشود.هرگونه اتفاقی در این عالم بیافتد فقط تغیر و تبدیل است و نه چیزی باین دنیا اضافه میشود و نه چیزی از این دنیا کم میشود. بهمین دلیل حافظ گفته که یار من ازلیست و عالمی هم که خدا آفریده ازلیست.

چـنـدان بـود کرشمه و ناز سهی قدان           کایـد بـجلـوه سرو سه نوبر خـرام  ما

چندان اینجا یعنی تا وقتیکه. کرشمه آن ناز و غمزه هائیست که با چشم و ابرو انجام میشود. کرشمه و ناز همیشه با هم است ولی خود ناز یعنی بی نیازی. اصلاً خداوند

هم که یار ازلیست نازش برای اینست که بی نیاز مطلق است. سابق بر این سه نوع سرو معتقد بودند که هست. یکی سرو آزاد بود که بآن میگفتند سرو ناز و راست میرفت بالا. یکی هم سروی بود که بآن میگفتند سرو سهی که بر عکس بود برای اینکه شاخه های مختف داشت و در جهات مختلف میرفت. یکی هم سرو صنوبر سروی هست که خیلی شاخه هایش نرم است. وقتیکه باد میآید بنظر میآید که این شاخه ها دارند میرقصند. میگوید معشوق سرو بالای من از همه این سرو ها نازش بیشتر است. تا آنوقتی میتوانند آن زیبا رویانیکه قد های رعنا و زیبا دارند بخود ببالندکه معشوق من بحرکت در نیاید. وقتیکه معشوق من بحرکت در میآید مثل صنوبری هست که انگار دارد میرقصد و میرود. او چمش و خمش دارد. این چمش و خمش را میگویند خرامیدن. خرامیدن در لغت یعنی بناز راه رفتن. اگر باصطلاح عوام شق و رق راه برود که این چمش و خمش و ناز ندارد. بناز راه رفتن یعنی آن انعطاف پذیری بدن در راه رفتن. جای دیگر میگوید:

(هر سرو قد که بر مه و خور فخر میفروخت    چون تو در آمدی پی کار دگربرفت)

خیلی از جاها هم میگوید, با همه این زیبائی و راست بودن و سهی بودن قدش پای در گِل است و حرکت نمیتواند بکند ولی معشوق من حرکت هم میتواند بکند. چرا آن سرو پای در گل مانده برای اینکه از معشوق من خجالت میکشد.

ای بـاد اگـر بـگلشن احـباب  بگـذری           زنـهـار عرضـه ده  بـرِجانان پـیـام  ما

  گو نام ما زیاد بعـمـدا چـه می بـری           خـود آیـد آن  که یـاد  نیاری  ز نام  ما باد اینجا بادصبا ست. گلشن احباب یعنی گلزار دوستان. زنهار تأکید است یعنی حتماً.جانان معشوق خواجه است. پیام عرضه من را به جانان که در آن کلزاراست برسان و باو بگو چرا عمداً سعی میکنی که اسم من را نبرد. در کل معشوقین عاشق خودشان را دوست دارند ولی اسم آنها را بزبان نمی آورند برای اینکه ناز کنند.  

مستی بچشم شاهد دلبند ما خوش است          زان رو سپـرده انـد بِمـستی  زمـام  ما

مستی در مصراع اول همام مست کردن است ولی مستی در مصراع دوم یعنی یک مست. شاهد زیبا روی شهادت میدهد قدرت خداوند را در آفرینش زیبا روئی را. شاهد ما دلبند است یعنی دل ما باو بند است. در اینجا ایهامی هست. میگوید چشم معشوق زیبای ما مست است. چشمیکه حالت مستی پیدا میکند حالت خماریست واین حالت خماری قشنگترش میکند. میگوید چقدر دلپسند است و چقدر این حالت  باو برازنده است و چقدرچشم شاهد ما خوش نماست و بخاطر همین است که عنان اسب ما را به یک مست سپرده اند. کدام مست؟ چشم مست یار. در مصراع دوم که ایهام در آن است زمام یعنی افسار اسب. وقتیکه یک کسی سوار اسب هست زمامش در دستش هست و وقتیکه میخواهد حرکتش بدهد کاری میکند بطرف راست یا چپ که اسب برود براست یا بچپ. میگوید زمام ما بدست چشم مست یار است اگر یار بطرف راست برود ما هم باید بطرف راست برویم و اگر یار بطرف دیگری برود ما هم باید بآن طرف برویم. زمام اختیار من را بدست چشم مست یار داده اند.

ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست         نـان  حـلال  شـیخ  زآبِ حرام  ما  

ترسم یعنی یقین دارم. صرفه ای نبرد یعنی آنچنان احتیاجی ندارد. روز باز خواست روز قیامت است و یا روز داوری. نان آن شیخ را باسطلاح حلال گذاشته او میداند که نان شیخ حرام است. برای اینکه همه را با دروغ و تزویرو از فریب دادن مردم بدست آورده ولی حالا باسطلاح حلال است. آب حرام ما هم این شرابیست که داریم میخوریم. میگوید می ترسم روز قیامت که میشود این نان باسطلاح حلال او از این شرابی که من میخورم چنان امتیازی نداشته باشد. جای دیگر میگوید:

 ( ترسم که روزحشرعنان برعنان رود     تهدید شیخ و خرقه رند خرابکار )    

حشر یعنی روز قیامت. حشر در لغت یعنی جمع شدن و همه دور هم گرد آمدن. این بیت در تأئید بیت بالا آمده است.    

  حافظ ز دیده  دانه اشکی همی فشان         باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دیده اشک است و دانه اشک هم از قطرات اشک هست. اشک را تشبیه کرده بدانه بخاطر اینکه مرغ و دام را در مصراع بعد آورده. همیشه دانه و دام و مرغ با هم هستند. مرغ در مصراع دوم مرغ دل محبوب است و دل یارش را بمرغ تشبیه کرده. میگوید : حالا این تسلیم من نمیشود! پس من میآیم دام برای معشوقم میگذارم که دل معشوق که مثل مرغ است بیافتد در این دام من. دانه ش را از کجا پیدا کنم؟ دانه اشکم. دانه های اشکم را در این دام میگذارم و او بهوای خوردن دام دل مرغ مانند معشوقم میآید و می افتد در این دام من و آنوقت من بوصلش میرسم. حافظ پیوسته و مدام اشک بریز و دانه های درشت اشک بریز, باشد یعنی امید است و شاید که مرغ دل معشوق بقصد بر چیدن این دانه ها بسوی دام تو بیاید و بر دام تو بیفتد ای خواجه و تو بوصال یارت برسی. پایان غزل شماره 12

Loading