تفســـر:
این غزل یک غزل خاصی هست. اصولاً غزلهای حافظ را میشود تقسیم بندی کرد و کرده اند بعضی غزل هاست که صد در صد عرفانیست و بعضی غزلهاست که اصلاً عرفانی نیست, بیست و هشت غزل در دیوان حافظ بکلی عرفانی نیستند. بعضی غزلها هستند که مخلوط اند و ممکن است که چند بیت آن عرفانی باشد و بقیه آن عرفانی نباشد. بعضی از غزل ها هستند که رندانه هستند. رندانه یعنی اینکه دارد طعنه و طنز و کنایه و سرزنش میکند به آن ریاکاران و دو رویان و فقط رندی دارد. حافظ یک رند است و رند کسی هست که مثل دوربین عکاسیست و عکس میگیرد و آنچه را که عکس میگیرد ترجمه میکند و بیان میکند و چون محیطش بسیار آلوده بود در قرن هشتم و مردم زمان حافظ مسابقه گذاشته بودند بدروغگوئی و فساد و تذویر. وقتیکه اینها او را تحریک میکند و شعر میگوید آنوقت باین اشعار میگویند رندانه. یک وقتی هست که حافظ وصف طبیعت میکند. این غزل در دست که اسم آن را غزل شماره سیزده گذاشته ایم از نوع غزلهائیست که در وصف طبیعت است. در گذشته متذکر شده ایم که اصولاً عرفا طبیعت گرا میشوند و نظر خواستی به طبیعت دارند و حقیقت را در این طبیعت نگاه میکنند و می بینند. برای آنها وسیله ایست برای گرایش پیدا کردن به سوی حقیقت و حق. حافظ بسیار خوی و منش طبیعت گرائی بیش از عرفای دیگر دارد. قرن ها قبل از حافظ وقتیکه بعد از اسلام نقاشی و موسیقی حرام شد, این دو هنر از مردم گرفته شد. هنر چیزی نیست که بشود واقعاً از درون مردم گرفت و اگر گرفته شود از جای دیگری میجوشد و بیرون می آید بنابر این باعث شد که این نقاشی مثلاً طبیعت یا نقاشی صورت, بصورت شعر بیرون بیاید یعنی آن چیزیکه نمتواند نقش کند! بیان کند و آهنگی که نمتواند بنوازد!, کاری بکند که ابیات شعرش آهنگین باشد و خواجه از این دو هنر از همه جلو تر است. واقعاً گوی سبقت را از همه شعرا ربوده در آهنگین سرودن و وصل کردن زیبائیها. حالا این زیبائیها در طبیعت هرچه که باشد, انسانی باشد و یا یک چیز غیر زنده باشد. این غزل از نوع غزلیات ملمّع هست ملمع یعنی غزلیّات دو زبانه یعنی چند تا از نیتهایش دو زبانه است مثل غزلهائیکه یک مصراعش عربیست و یکی دیگرش فارسیست. اصلاً لازم نیست که فارسی باشد ممکن است ترکی و یا یک زبان دیگر باشد یعنی دو زبان مختلف در هر چند بیتی وجود داشته باشد. کلمه ملمع در لغت یعنی رنگارنگ و حالا میخوانیم:
میدمد صبح و کلّهِ بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب
می چکـد ژاله بـر رخ لاله الـمدام المدام یـــا احـبـاب
مـیـوزد از چمن نسیم بهشت هان بنوشید دم بدم می ناب
تخت زمرد زدست گل بچـمن راح چون لعل آتشین در یاب
در می خانـه بسـته انـد دگــر افــتـح یا مـفـتّـح الا بواب
لب و دندانت را حـقـوق نـمـک هست برجان وسینه های کباب
این چنین موسمی عجب باشد که بـبـنـدند مـیکـده بشـتاب
بـر رخ سـاقـی پـری پـیـکر
همچو حافظ بنوش باده ناب
میدمد صبح و کِلّهِ بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب
کلمه می دمد معانی مختلف دارد. یکی بمعنی روئیدن و سبز شدن است. یکی بمعنی فوت کردن و دمیدن. معنی دیگر بمعنی وزیدن باد است, مثل باد نو روزی دمید. معنی دیگری هست بمعنی طلوع کردن و فقط همین معنی هست که در بیت بالا منظور خواجه است. پس در اینجا که میگوید میدمد صبح یعنی صبح طلوع میکند. کِلّه بمعنی چادر و خیمه است. کِلّه بست یعنی چادر و یا خیمه بر پا کرد. سحاب بمعنی ابر است. کلمه صبوح هر چیزی هست که در صبح زود بخواهد و در اینجا بمعنی می صبحگاهیست. الصبوح در این بیت یعنی شراب شراب و حالت تأکید دارد حتما شراب. یا یعنی ای. اصحاب جمع صاحب یعنی دوست و اصحاب یعنی دوستان. با این تفاصیل, خواجه همیشه در سحر خیزی معروف است و در شرح حالش نوشته اند که حتی یک بار هم نبود که سحرخیز نباشد. یک گردشگاهی بود باسم مصلا که در خارج از شیراز بود که پر بود از گل و گیاه خوش بود و خواجه به گلگشت مصلا میرفت. حالا در آنجا که سپیده میزند چه لذتی میبرد و چقدرآن حالت برایش با نشاط است که این شعر ا میگوید. میگوید صبح در حال دمیدن است و ابر خیمه زده است یعنی سراسر آسمان پوشیده از ابر است و حالا بهترین موقع نوشیدن شراب است. ای یاران شراب شراب.
می چکـد ژاله بـر رخ لاله الـمدام المدام یـــا احـبـاب
ژاله یعنی شبنم و شبنم آن رطوبتیست که در هواست و میآید روی برگه گل می نشیند ولی وقتیکه روی برگ درختها بنشیند, کم کم روی برگ درختان پُر میشود و میچکد روی برگ گلها. در اینجا لاله که میگوید آن لاله ای نیست که ما ایرانیها سر سفره هفتسین میگذاریم. لاله در زبان خواجه معنی دیگری دارد و بمعنای شقایق صحرائیست که پنج تا گلبرگ دارد و بشکل کاسه است و یک لکه سیاح در داخل کاسه دارد که خواجه فکر میکرد که این داغ حسرت است بر دل لاله که این کاسه خالی از شراب است و این حسرت نبودن شراب در داخل این کاسه لاله لکه سیاهی بر دلش گذاشته. مدام که در اینجا دو مرتبه پشت سر هم آمده بمعنی شراب است. احباب جمع حبیب بمعنی دوستان است. تقریبا این بیت تأید بیت قبلیست. در این گفت و گو و در این صبحگاه زیبا که خورشید دارد طلوع میکند و ابر چادر زده و میگوید ژاله دارد میچکد بر رخ لاله و بر گلبرگهای لاله و میدانید چه چیز طلب میکند؟ شراب شراب ای دوستان. در جائی دیگر میگوید:
( صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی برگ صبوح ساز و بده جام یک منی )
برگ یعنی وسیله مثل ساز و برگ. صبوح یعنی صبحگاهی. میگوید ساز و برگ صبحگاهی را آماده کنید و جام شرابی بدهید که یک من وزنش باشد.
( در بحر ما ئی و منی افتاده ایم بیار می تا خلاص بخشدم از مائی و منی )
من در دریای تکبر, و خود خواهی افتاده ام. این می را بیار تا من را از مائی و منی نجات بدهد. کاملاً مشخص است از اینکه این شرابی را که میخواهد او را از مائی و منی نجاتش بدهد شراب انگوری نیست. می انگوری برعکس عمل میکند و مائی و منی میآورد و خورنده عربده هم میکشد. میگوید آن می که او را نجات می بخشد از تکبر و خود خواهی می عشق است.
( خون پیاله خور که حلال است خون او در کار یار باش که کاریست کردنی )
یعنی در کار یار بودن مهمترین کار است.
( ساقی بدست باش که غم در کمین ماست مطرب نگاه دار همین راه که میزنی )
راه زدن یعنی آهنگ زدن. میگوید ساقی پیاله در دستت باشد و مواظب باش که غم کمین کرده. مطرب تو هم همین آهنگی که داری میزنی ادامه بده.
( می ده که سر بگوش من آورد چنگ و گفت خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی )
داشتم چنگ میزدم و در گوشم گفت خوش بگذران و حرف این پیر کمر خمیده را باید گوش کرد.
( ساقی به بی نیازی رندان که می بده تا بشنوی ز صوت مغنّی هوالغنی )
رندان بی نیاز هستند از همه چیز. به بی نیازی رندان قَسمَت میدهم که می بیار. در مصراع دوم مغنّی یعنی آوازه خوان هوالغنی یعنی او بی نیاز است. وقتیکه این آوازه دارد آواز میخواند صوت او دارد میگوید خدا بی نیاز است. میگوید ای ساقی به بی نیازی رندان می بیار تا بشنویم از این آوازه خوان که میگوید خدا بی نیاز است.
مـیـوزد از چمن نسیم بهشت هان بنوشید دم بدم می ناب
نسیم یعنی باد ملایم خوش بوئیکه از بهشت می آید. این باد ملایم حتماً باید خوش بو باشد تا باین باد بگوئیم نسیم نه هر باد ملایمی. باد ملایم خوش بو میآید مثل اینکه دارد از بهشت میآید و از روی گلهای بهشت گذشته و خوش بو شده و این بو را می آورد. هان, تأکید میکند که آگاه باشید و بدانید دم بدم می خالص بنوشید. علت اینکه می خالص را تأکید میکند اینکه در زمان قدیم اغلب شرابها رابا آب مخلوط میکردند و میفروختند. میگفتند که این شراب غِش دارد یعنی خالص نیست و با آب مخلوت است. حالا این هوا را تعریف کرده و بهار است و نسیم بهشتی آمده و شراب خواسته, بیاد میآورد شعر قشنگ فریدون مشیری:
( هوا هوای بهاراست و باده, باده ناب بخنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب )
( در این پیاله ندانم چه ریختی خوش بجان هم افتاده اند آتش و آب )
تخت زمرد زدست گل بچـمن راح چون لعل آتشین در یاب
زمرّد یگ گوهر گران بهای سبز رنگ است و باین علت مثال زمرّد را آورده چون تخت رنگش سبز رنگ است. گل در ادب فارسی همیشه گلِ سرخ است. بچمن یعنی در چمن. راه هم اسم دیگر می یا شراب است . پس باده هست, می هست, شراب هست, مدام هست, راه هم هست. اینها همه اسامی مختلف شراب است. لعل سرخ رنگ یعنی شراب سرخ رنگ آتش مزاج گرم کننده. این شراب را در ادب فارسی آب آتش زاهم.
گل سرخ سلطان چمن است, سلطان هم باید تخت سلطنت داشته باشد. تخت سلطنتش خود این گل دانش هست. گلدان سبز رنگ و زمرّدی رنگ است. پس گل سرخ تخت زمردی زده در چمن. خودش هم رفته و روی آن نشسته. حالا خواجه وقتی این تصویر خیالسازی را مجسم میکند میگوید برای من شراب خالص بیاور.
در می خانـه بسـته انـد دگــر اِفـتـتـح یا مُـفـتِّـح الاَ بواب
دگر در مصراع اول یعنی بار دگر, دوباره. اِفـتـتـح یعنی باز کن. مُفتِح یعنی باز کننده. الابواب جمع در است. میگوید: دوباره در میخانه را بسته اند. باز کن در بسته میخانه را ای گشاینده درهای بسته. از خدا میخواهد که این در را باز کند.
در زمان امیر مبارزالدین که معروف هست به تذویر و ریا و دوروئی و زهد دروغین بار ها در میخانه ها را می بست, خم ها را میشکست و خودش هم پیشنماز مسجد بود و برای تظاهر پا برهنه بمسجد میرفت در حالیکه مست بود پشت سرش هم مردم اقتدا میکردند. اینهم یکی از دفعاتیست که امیر مبارزالدین در میخانه را بسته بود. بعد بدنبال همین میگوید:
( در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه تذویر و ریا بگشایند )
همین امیر مبارزالدین که در میخانه را بسته بود, درِ تذویر و ریا را گشوده بود
لب و دندانت را حـقـوق نـمـک هست برجان وسینه های کباب
سینه های کباب منظور دلهای کباب است. حقوق نمک جمع حق نمک است. وقتی کسی بدیکری دارد محبت و خوبی میکند باسطلاح میگویند که بر او حق نمک دارد. میگوید جانها و دلهای ما که در آتش عشق تو کباب شده مدیون لب نکین و دندان صدف مانند توست. این لبان نمکین و دندانهای صدفی تو دل ما را کباب کرده, حالا دل ما مدیون لب و دندان تست یعنی بدهکار است به لب و دندان تو. ولی خیلی خوب کاری کرده که اینکار را کرده و محبت کرده. بعضی از شعرا لب را نمکین میگویند و بعضی لب را شکرین میگویند.
این چنین موسمی عجب باشد که بـبـنـدند مـیکـده بشـتاب
دوباره نتوانست که خود داری کند. حالا میگوید که برای من شگفت آور است که در این موسم بهار که گل سرخ بتخت زمردی نشسته, نسیم بهشت دارد میوزد, در چنین موسمی واقعاً برای من تعجب آوراست که با این عجله در میخانه را ببندند.
بـر رخ سـاقـی پـری پـیـکر همچو حافظ بنوش باده ناب
بر رخ ساقی بنوش یعنی بسلامتی ساقی بنوش و یا در حضور و در برابر ساقی بنوش این یک معنی یکی هم اینکه بنوش و بر رخ ساقی نگاه کن برای اینکه به چیزهای زیبا باید بنگری . پیکر بمعنی بدن است و اینجا بمعنی بدن خوش تراش. پری بمعنای موجود زیبا. به سلامتی ساقی در حضورساقی می ناب را از دست ساقی بگیر و بنوش و بروی این ساقی پری پیکر نگاه کن. پایان غزل شماه: 13