چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نیی جان من خطا اینجاست
سرم بـه دنـیی و عـقـبی فــرو نـمی آیـد تبارک الاه از این فتنه ها که درسرماست
در اند رون من خسته دل نـدانم کیست که من خموشم و او در فغان ودرغوغاست
دلم زپرده برون شد کجائی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما بنواست
مـرا بکار جـهـان هــرگز التـفات نـبـود رخ تـو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفـتـه ام ز خیالی که میـپـزد دل مـن خمار صد شبه دارم شرابخانه کـجـاسـت
چنین که صومعه آلوده شد زخون دلم گرم به باده بشوئید حق بدست شماست
از آن بـدیـر مغانـم عــزیــز مـیـدارنـد که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میـزد آن مطرب که رفت عمرو هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
تفســر:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نیی جان من خطا اینجاست
اهل دل مراد اهل عشق و عرفان و اهل طریقت هستند. سخن اهل دل را فقط اهل دل درک میکند نه همه. خواجه میگوید وقتی سخنان اهل دل را میشنوی و فهم نمی کنی نگو که خطاست عزیز من خطا از توست که سخن شناس نیستی.اشاره است به آن زاهدان ریائی و صوفیان دروغین قرن هشتم است و آن خشک مغزانیکه بخواجه حافظ بد میگفتند و ایراد میگرفتند و سخنان اورا نمی فهمیدند. این بیت مفهوم دیگری هم ارد و همین طور که میدانید حافظ ابیاتش دو یا سه و حتی بیشتر مفهوم دارد. یک مفهوم دیگرش اینکه بطور کلی اشاره دارد به اختلاف گفتار اهل طریقت و اهل شریعت هر مذهبی. خواجه اهل طریقت و اهل دل بوده و با اهل شریعت میانه ای نداشته.
سرم بـه دنـیی و عـقـبی فــرو نـمی آیـد تبارک الاه از این فتنه ها که درسرماست
عقبی که عقبا خوانده میشود یعنی دنیای آخرت. تبارک الاه از قران گرفته شده. بهنگام تحسین آمیخته بتعجب گفته میشود.میگوید در برابر نعمت دو جهان سر فرو نمیآورم. آزادگی یعنی این. تعلق خاطری نشان نمیدهم نه به نعمتهای این دنیا و نه به وعده های نعمتهای دنیای دیگر. من از هردو آزادم. عجب شورو آشوبی در سرم نهفته است. این فتنه که اینجا میگوید بمعنی شور و آشوبست. تفسیر دیگری این بیت دارد. تفسیر دیگرش اینکه در مقابل قدرتهای این دنیا و تحدید مجازاتهای آن دنیا سر تسلیم فرود نمی آورم. وقتی تسلیم نشوم معلوم است که چه فتنه ها بر پا خواهد شد. چه فتنه ها بر پا خواهد شد؟ مأموران حکومتی از یک طرف و ناظران شریعت از سوی دیگرببینید چه بر سرم میاورند. بطنز میگوید که آفرین بر خدائیکه بنده ای چون من آقریده که سر باین دنیا و آن دنیا فرود نمی آورم. سر باین دنیا فرود نمی آورم که معلوم است یعنی من بنده نعمتهای این دنیا نیستم. بنعمتهای آن دنیا هم سر فرود نمی آورم یعنی من بندگی خدا را بخاطر خریدن غرفه های بهشت نمیکنم. من غرفه های بهشت را نمیخواهم بلکه من بهشت آفرین را میخواهم. چونکه صد آمد نود هم پیش ماست. من وعده های آن دنیا را هم نمیخواهم. باشد برای کسانیکه خواستار بهشت هستند. من بندگی خدا را میکنم برای اینکه او خداست و من بنده او هستم. معامله با خدا نمیکنم. در جائی دیگر میگوید:
( بخرمن دوجهان سر فرو نمی آرم دماغ و کبر جوانان و خوشه چینان بین )
دماغ یعنی خود بینی در اینجا.
در اند رون من خسته دل نـدانم کیست که من خموشم و او در فغان ودرغوغاست
در فغان و غوغا یعنی آه و ناله و فریاد. ندانم کیست که در درون من رنج دیده می نالد زیرا با وجود اینکه من خاموشم و از این رنجی که می برم دم نمیزنم, او درجوش و خروش و فریاد است. او کیست؟ او ضمیر و درون خواجه است.او باطن خواجه است. اوست که دارد قریاد میکشد. آن نا روائی های زمانه را می بیند و نه میتواند برطرف کند و نه میتواند تحمّلش کند.
دلم زپرده برون شد کجائی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما بنواست
دلم ز پرده برون شد معانی مختلفی دارد. اول باید ببینیم این پرده یعنی چی؟ پرده هم دارای چند معنیست. یک پرده بمعنی دستاریست که به ساز های زهی می بندند. علاوه براین در موسیقی بلحن آهنگ و نغمه هم پرده میگویند. بعد در قدیم در بارگاه امیران پرده ای می آویختند در طرب خانه شان. و امیران و همسران آنها در پشت پرده میرقتند و مطربان در آنطرف پرده مینواختند. این پرده حرمسرا یک نگهبانی هم داشت که حاجب و یا پرده دار باو میگفتند. حاجب از کلمه حجاب است. با توجه به این چیزها معنی بیت مورد نظر اینکه نغمه ای در دلم میخواندم از آهنگ خودش خارج شد. دلم از پرده بیرون شد یک معنی دیگری هم دارد یعنی حوصله ام سر رفت. دلم از پرده بیرون شد یعنی راز دلم آشکار شد. پرده ایکه روی راز دلم افتاده بود کنار رفت و دلم از پرده برون شد معنی دیگرش اینکه دلم از دست رفت. مطرب رامشگر و نوازنده است از کلمه طرب. بنال در اینجا بمعنی ناله کن نیست و یعنی بخند. هان علامت تأکید است بنواست یعنی بسامان است و بقرار است. خواجه میگوید که راز نهفته دلم که پنهان بود آشکار شد و از پرده برون افتاد و دلم از بی قراری از دست رفت. ای رامشگر کجائی بیا و با آهنگ خوش و خوبت نغمه سر کن تا باز دلم آرامش خودش را باز یاببد.
مـرا بکار جـهـان هــرگز التـفات نـبـود رخ تـو در نظر من چنین خوشش آرا ست
در این دو مصراع باید در موقع خواندن تأکید روی هرگز و در مصراع دوم روی تو باشد . التفات بمعنی توجه است. میگوید من هرگز بکار دنیا و خود دنیا توجهی نداشتم. این روی زیبای تو بود که در این دنیا, این دنیا را در نظرم آراسته و زیبا کرد. از آنجا که جهان و هرچه دراو هست جلوه ای از جمال زیبای خالق ازلی یعنی خداوند است پس چشم یک صوفی و یا چشم یک عارف واقعی هرچه می بیند زیباست.
نخفـتـه ام ز خیالی که میـپـزد دل مـن خمار صد شبه دارم شرابخانه کـجـاسـت
خیال در دل پختن یعنی اندیشیدن و آرزوی چیزی را در دل کردن. خمار آن حالتیست که بعد از حالت مستی پیدا میشود . میگوید دیشب از این اندیشه که بر خیزم و راه میخانه را بر گیرم و شرابی بنوشم تا سحر نخوابیدم. من شبانه روزهائی بسیار هست که گرفتار کسالت دور ماندن از شراب خمارم. شرابخانه کجاست که با یک جام این خماری طولانی را از سر من دور کند. یک جای دیگر میگوید که:
( مستی ز آب رسیده عنب وضع بنده نیست من سالحورده پیر خرابات پرورم )
انب یعنی انگور. وقتیکه بر گردیم بآن شراب ازلی و اینها درک میکنیم که واقعاً چی میگوید و دنبال چیست . وقتیکه آن زاهد خشک مغز ریائی نمیتواند این اینها را درک بکند آنوقت است که باو می تازد.
چنین که صومعه آلوده شد زخون دلم گَرم به باده بشوئید حق بدست شماست
صومعه عبادتگاه عیسویان و عابدان است مخصوصاً عابدان دور از مردم, هم چنین به هر توقفگاهی گفته شده. آنها ترک دنیا میکردند و بالای کوه ها میرفتند. خون دل کنایه از خون جگر است و کنایه از غم و اندوه است. هم چنین اشاره دارد بخونیکه با اشک از چشمانم جاری شده. اینها همه اش اشاره از رنج بردن زمانه خودش هست. صومعه یک جای منزه و پاکیست که نباید آن را آلوده کنند. میگوید من در صومعه چنان خون از چشمم بارید که این خون من صومعه را آلوده کرد. حالا چه باید کرد؟ حالا باید با شراب من را بشوئید و تمیز کنید. که چی بشود؟ یکی اینکه آن سالوس و ریا و دو روئی از وجود من برود و یکی اینکه آن دورویان و سالوسان ریا کاریکه در آن صومعه هستند آنها هم هدفی پیدا کنند که خودشان را پاک و منزه کنند. حق بدست شماست یعنی حق با شماست.
از آن بـدیـر مغانـم عــزیــز مـیـدارنـد که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
شراب خانه و خرابات بقرینه این کلمه آتش که در مصراع دوم آمده ایهام دارد به آتشکده زردشتیان چون کلمه مغان آمده. این مغان پیشوایان دین زردشتی بودند بالا تر از موبدان. آنها قبل از زردشتیان در دوران میتراسیان هم بودند و از آنجا رسیدند به زردشتیان و اینها شغلشان موروثی بود و بارث میرسید به بازماندهایشان. در آتشکده زردشتیان اینها مأمور هستند که این آتش خاموش نشود. میگوید من هم آتشی در دلم هست که میکوشم هرگز خاموش نشود. آتش عشق خدا و عشق حقیقت در دل من. بنابر این مغان می بینند که من کاری میکنم که آنها
دارند میکنند. آنها نگهبان آتش هستند که خاموش نشود منهم نگهبان این هستم که آتش در دلم خاموش نشود. بخاطر همین است که بمن عزت و احترام میگذارند. چون ما هردو داریم یک کار را انجام میدهیم. توجه اینکه این آتشی که در معبد خودشان همیشه روشن نگه میدارند اینها آتش پرست نیستند بلکه اینها پرستار آتش هستند. در دیوان فردوسی در بسیاری از جاها آمده که کلمه پرستش را بجای کلمه پرستار بکار برده. اینها پرستار آتش هستند, همانگونه که پرستار در بیمارستان میکوشد که بیمارش زنده بماند اینها هم پرستاری میکنند که آتششان خاموش نشود. اینها اهور و مزدا دارند و اولین کسانی بودند که یکتا پرستی را پیشه کردند و آن را ترویج دادند و یکتا پرست بودند در برابر اهریمن. حالا چرا این آتش را پرستاری میکنند که خاموش نشود برای اینکه معتقد بودند و هستند و اینگونه هم هست و در عرفان هم آمده که خداوندچند نماد دارد یعنی چند سمبل دارد. یکی نماد آسمانیست که نور است و یکی نماد این جهانی و خاکیست که آتش است. گرمی میدهد, زندگی میدهد. یکی هم نمادعشق است که نماد درونی خداوند است. پس نماد آسمانی, نماد زمینی و نماد درونی خداوند. این سه نماد خداوند است. این بیت را باید درست بخوانیم: که آتشی که نمیرد, همیشه در دل ماست.
چه ساز بود که در پرده میـزد آن مطرب که رفت عمرو هنوزم دِماغ پر ز هواست
پرده را دیگر متوجه میشوید. یعنی آهنگ. دِماغ یعنی مغز. این چه آهنگی بود که نوازنده میزد که عمرم رفته و هنوز هم آن هوس و شور و شوق و هوارآن آهنگ هم در مغز من هست. آن آهنگ عشق است که مطرب ازلی نواخته. این مطرب ازلی از روز اول خلقت خداوند بهمه موجودات عرضه کرد و هیچ کس نپذیرفت مگر آدمیزاد و هنوز در دل من هست. ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
ندا گفته بودیم که با صدا با هم فرق دارد. صدا آن صوتیست که میرود و بجائی بر خورد میکند و منعکس میشود و بر میگردد. این صوت برگشت را ندا میگویند. میگوید دیشب ای معشوق ازلی من, ندای عشق در اندرون من طنین انداز شد و رفت و آن صدا منعکس شد و هنوز در سینه من هست. این چه ندائیست؟ این ندای عشق است که هرگز از بین رفتنی نیست.
پایان غزل:19