رُوْزِه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
میز خُمخانه بهجوش آمد و میباید خواست
نُوبَۀ زُهْدْفُروشانِ گَرانجان بگذشت
وقتِ رندی و طرب کردنِ رندان پیداست
چِه مَلَامَت بُوَد آن را که چُنین باده خورَد؟
این چه عیب است بدین بیخردی؟ وین چه خطاست؟
بَادَهنُوشی که در او رُوی و رِیایی نَبُوَد
بهتر از زُهْدْفُروشی که در او رُوی و رِیاست
مَا نَه رُنْدانِ رِیاییم و حَریفانِ نِفاق
آنکه او عالِمِ سِرّ است، بدین حال گواست
فَرْضِ اِیزَد بگُزاریم و به کَس بَد نکنیم
وان چه گویند روا نیست، نَگوییم رواست
چِه شَوَد گَر مَن و تُو چَنْد قَدَح باده خوریم؟
باده از خونِ رَزان است، نه از خون شماست
اِین چِه عَیب است کَز آن عَیب، خَلَل خواهد بود؟
وَر بُوَد نیز چه شد؟ مردمِ بیعیب کجاست؟
تفسیر:
روزه یک سو شد و عید آمدو دلها برخاست
می زخمخانه بجوش آمد و می باید خواست
یک سوشد یعنی تمام شد و بکلی کنار رفت. آنچه را ما عیدeaid ) ( میگوئیم درستش ((eed است و وقتیکه داریم درجلسه ادبی و عرفانی صحبت میکنیم باید کلمه درستش را بگوئیم و خارج از بحث ادبی عرفانی خوانندگان میتوانند همان عید خودشان را بگویند. این عیدی که آورده عید فطر است در اینجا زیرا صحبت از تمام شدن روزه است و بنا بر این صحبت از عید فطر است. کلمه فطر یعنی شکستن روزه. در آخر مصراع دوم میگوید “می باید خواست” یعنی می باید بخواهی. بعضیها این مصراع را اشتباه میخوانند. این از نظر ادیبان یک هجو است برای اینکه کلمه می را با یک معنی در این مصراع دو بار آورده و این یک هجو است یعنی یک چیز زائد. خواجه منظورش این نبوده و در آخر مصراع می باید خواست نه اینکه باید می بخواهی بلکه حتماً بایستی بخواهی. بر خواست یعنی بشور و شادی و هیجان آمد. خمخانه یک معنای آن همان میکده است و معنی دیگرش آن زیر زمینهائی که خمهای شراب درست کنی را در آنجا نگه داری میکردند. بجوش آمد یعنی شراب این خم بزودی آماده مصرف میشود و بزودی میرسد. خواجه میگویدکه ماه رمضان تمام شد و این روزه پایان گرفت و عید فطر آمد و دل مردمان از قید و بند سختگیریهای ماه رمضان آزاد شد و بشور و هیجان آمد و می هم در میخانه ها بجوش آمد. حالا وقت آنست که باید می طلب کرد و می نوشید. حالا این ظاهر بیت هست و اصلاً مفهوم این غزل بطور کلی نظر خواجه مبارزه با زهد و عبادتِ و طاعتِ متعصبانه خشک ریائی یعنی بدون فهم است. اما چون خواجه خداوندِ ایهام است و گفتارش بیش از یک معنا دارد, بعضی از بیت هایش ایهام دارد مثلاً در همین بیت کلمه عید در عرفان و تصوف که میآید معنی بکلی دیگری پیدا میکند. آن مقام جمع است. مقام جمع در برابر مقام فرق است. دو مقام در تصوف و عرفان را باید دقِت کرد. یک وقتی هست که کسی چنان محو معشوق ازلی یعنی خدا میشود که خودش را اصلاً حس نمیکند و او با معشوق یکی شده. این را میگویند مقام جمع. مدت این مقام هم زیاد نیست. در یک حالِ قطره بدریا وصل شدن است یعنی قطره وجود شخص بدریای خداوند وصل شدن است. این را حالت جمع میگویند. اما وقتیکه از این دریا بیرون میآید و بساحل دریا میرسد میگویند بساحل فرق رسید و فرق از کلمه فراق است و یعنی دوری و یا جدائی. بنابرین جمع و فرق داریم. عرفا بیشتر در این حالت جمع هستند. ولی گاه بگاه از این حالت جمع یا دریای جمع بیرون میآیند و بساحل فرق میرسند بدون اینکه خودشان خواسته باشند. وقتیکه در دریای جمع هستند اصلاً خودشان را نمیشناسند و وقتی بساحل فرق میآیند این حالت با خویشی ست و آنوقت میتوانند خودشان را احساس کنند. آنوقت است که باید فرایض دینی خودشان را اجرا کنند. مثلاً در هر دین و مذهب و آئینی یک کارهای فرضی هست که باید انجام بدهند. اینها را میگویند فریضه دینی. وقتیکه این طاعت و یا فرض دینی را باید بجا آورد, در حال بیخویشی نمیشود. باید خودش را بشناسد که مثلاً آن نمازش را بخواند و آن عبادتش را انجام بدهد. در غزل فوق اصلاً این مفهوم نیست و لی چون ایهام در این غزل هست, کلمه عید که میآید آدم را متوجه عید صوفیانه میکند و وقتیکه این عید صوفیانه در مقام جمع میآید آنوقت حرفهای گفته شده در بالا پیش میآید
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
نوبه یعنی نوبت, امکان, فرصت. زهد فروشان همانهائی هستند که خواجه با آنها ستیز و سر جنگ دارد. زهد چیزی نیست که بمن و شما بفروشند و از ما چیزی بگیرند. آنها زهدشان را میفروشند و چی از ما میگیرند؟ بر ما و کمک کردن, مسلط شدن, تمام شخصیّت, تمام استقلال, شرف, بزرگی, تمام اینها را از ما میگیرند. مغز خودشان را بیرون میآورند وبجای مغز ما میگذارند. آنوقت بجای ما فکر میکنند. خواجه با اینها مخالف است ولی با ماه رمضان مخالف نیست. بنا بر این وقتی این چیز ها را میگوید بحساب بی دینی او نباید گذاشت. این مبارزه با آن واعظان دروعینِ ریائیست که بما زهد میفروشند و حالا ماه رمضان بهترین موقع برای زهد فروشی آنهاست. کلمه گران جان بمعنی پوست کلفت, سخت جان. در زبان ادب بمعنی کسیست که هم نشینی با او نا گوارو نا پسند باشد. کلمه پیداست در آخر مصراع دوم یعنی ظاهر شده. حافظ از پرچم دارانِ مبارزه با زهد ریائیست. اگر در این غزل و غزلهای دیگر اینها را میگوید اصلاً با نماز و نه با روزه و نه با زهد واقعی و اینها مخالف نیست. در قرن هشتم هجری یکی خواجه کرمانی بود و یکی حافظ بود و هردو همسن و سال هم بودند, اینها شروع کردند و بعد شعرای صوفیه به پیروی از این دو نفر هم شروع کردند به ستیزه با زهد دروغین کردن. خواجه حافظ میکوشد از شدت تعصب جاهلانه کاسته بشود. بد ترین چیز اینست که مردم تعصب داشته باشند سر هر کاری و سرهرچیزی. خواجه میخواهد این تعصب جاهلانه را کم بکند که این دین و مذهب دستاویزی برای یک عده از افراد نا درست بشود برای آزار دادن بمردم و برای شکنده دادن انسانها و برای از تفکر باز داشتن مردم برای اینکه اندیشه خودش در بالای این زهد خشک پرواز میکند. او دنیا را از دریچه بسیار وسیع معنا می بیند نه از روزنه تنگ یک زاهد که قصدش فقط سود جوئیست. توجه اینکه خواجه این عزل را در دوران جوانیش سروده. برای اینکه خیلی محتاطانه با آنها برخورد میکند. هرچه که سنش بیشتر شد دلیریش هم بیشتر شد.
چه ملامت بُوَد آنرا که چُنین باده خورَد
این چه عیبست بدین بیخردی وین چه خطاست
چنین باده یعنی باده بی تذویر و ریا. این چه عیب است یعنی این چه عیبجوئی است.بدین بیخردی یعنی نا بخردانه, عیب جوئی نابخردانه. چه خطاست یعنی چه گناه است. دارد سوأل میکند. میگوید یک شرابخواریکه بی تذویر و ریا شراب بخورد یعنی اینکه اگر شراب میخورد اقلاً ریا و تذویر نداشته باشد, اینگونه شراب بخورد. چرا او را سر زنش میکنید. اگر کسی ریا نداشته باشد و شراب بخورد این آدم سر زنش کردن ندارد. عیبجوئی که از سر بی خردی دارید باو میکنید دلیلی ندارد. از نظر عرفانی میگوید آنکس که مثل ما عارفان و صوفیان باده شوق و ذوقِ عشق الهی را می نوشد, هیچ ملامتی را از هیچ زاهد متعصب ملامت گری قبول نمیکند. این باده ای که من دارم میگویم باده شوق و ذوق و انس خداست. این باده شراب انگوری نیست. آن زاهد نمیفهمد و متوجه نیست من را ملامت میکند و من هیچ ملامتی را نمی پذیرم. یعنی هرچه که مرا ملامت بکند, بکند. خداوند هم وعده داده که کسانیکه بی تذویر و بی ریا هستند من در بهشت بآنها شراب پاک می نوشانم.میگوید اگر کسی در همین دنیا بی ریا و بی تذویر باشد چرا شما اینقدر از او ایراد میکیرید و او را خطا کار میدانید؟
باده نوشی که درو روی و ریائی نبود
بهتر از زهد فروشی که درو روی و ریاست
روی و ریا همان تذویر است. در کلمات باده نوشی و زهد فروشی یک نوع هماهنگی بکار رفته و این باعث میشود که شعرش آهنگین شود. میگوید:یک باده نوش وقتیکه اهل ریا و تذویر نباشد بهتر از آن زهد فروشیست که زهد میفروشد و تذویر و ریا هم دارد. یک چیزی در عرفان هست که اگر بآن توجه کنیم خیلی جالب است و آن اینست که میگویند هر اطاعتی و هر عبادتی که آخرش غرور بیاورد, این عبادت نیست و اصلاً گناه است. این گفته عرفا وصوفیان است. و هر گناهی که آخرش عذر خواهی و بخشش بیاورد, آن گناه نیست. وقتیکه شیطان خداوند را اطاعت نکرد و بنا بدستور خداوند سجده نکرد, خداوند خواست که او را از خودش براند و دور کند! در حالیکه شیطان یکی از مقرب ترین فرشتگان بود و خدا را همیشه خیلی طاعت کرده بود, شیطان گفت مرا مران من طاعت کردم و خدا گفت من تو را لعنت کردم. ولی آدمی که اشتباه کرد و نزد خداوند اقرار کرد خدا گفت عفو کردم و بخشیدم
ما نه رندان ریائیم و حـریفان نفاق
ضآنکه او عالم سرّ است بدین حال گواست
این کلمه عالم سرّ یعنی خداوند که بهمه اسرار داناست. حریفان یعنی دوستان. وقتیکه در یک بزم دوستان می نشینند و با هم می مینوشند, اینها را میگویند حریفان. کلمه رند بمعنای آنکسی هست که سبکبار و سبکبال باشد و مهمتر از همه ظاهر و باطنش با یکدیگر یکی باشد. رند بار منفی ندارد. این غیر رند و مرد رندیست که مردم میگویند آن چیز دیگر است این رند صوفیانه است. رند عارفانه یعنی کسیکه ظاهر و باطنش یکی باشد. بتعریف کردن مردم چاق نشود و به بد گفتن مردم لاغر نشود و به هیچ چیز هم توجه ندارد و از قید و بندها آزاد باشد. میگوید ما رندان ملامتیه ریا کار نیستیم. خواجه جزو افرادی بود که اطرافیان هرچه او میگفت ملامتش میکردند. ما درستان وحریفان ظاهری نیستیم که ظاهرمان با باطنمان دو تا باشد. خداوندیکه عالم همه اسرار است و بهمه فرقه ها هست میداند که من راستگو هستم. ما درونمان و برونمان یکیست. این شما زاهدان دروغین و ریا کار هستید که ظاهر و باطنتان با هم فرق دارد. بخلق خدا ریا میورزید و نسبت بخدا ریا بکار می برید.
فرض ایزد بگزاریم و بکــس بد نکنیم
وانچه گویند روا نیست نگوئیم رواست
فرض یعنی چیزهائی که واجب است در هر دینی و آئینی دستوراتی دارد که باید بجا بیاورد. این دستوراتی که باید بجا بیاوریم را فرض میگویند و چیز های واجب است. فرض ایزد یعنی آنچه را که خداوند واجب کرده. بگزاریم یعنی بجا آوریم با بگذاریم فرق میکند که یعنی در جائی یک چیزی را نهادن و گذاشتن. میگوید آنچه را که خداوند گفته بجا میآوریم و بکسی بد نمیکنیم آن چیزیکه گفته اند جایز نیست نمیگوئیم جایز است و ما مخالف دستورات شرع و دین خودمان نیستیم. حتی مخالف دستورات مذهبی دیگر مذاهب هم نیستیم. منظورش اینست که ما مثل زهد فروشان نیستیم. زهد فروشان نشان میدهند که واجبات را بجا میآورند ولی چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند. خواجه در این بیت مشرب و مسلک ملامتیه را که در نهایت سلامت هست واقعاً بیان میکند که ما این هستیم. گرچه ظاهراً زهاد ما را ملامت میکنند ولی ما همین گونه که هستیم باقی خواهیم ماند و عوض شدنی هم نیستیم.
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزانست نه ازخون شماست
قدح پیاله و جام شراب است. رز درخت انگور است و خون رز شراب است. در قبل داشتیم دختر رزکه آنهم شراب بود که در قرن چهارم وارد ادبیات فارسی شد. حالا خون رَز و این هم قدیمیست و یعنی شراب. خون شما یعنی خون شما ملامت کنندگان ما. مصراع اول یک پرسش انکاریست و جوابش اینکه هیچ چیز نمی شود. ما خونخوار نیستیم که خون انسانها را بخوریم. ما خون درخت انگور را میخوریم, خون رَز و یا درخت تاک را میخوریم نه خون شما آدمها را. پس ما گناه خونخواری نداریم و اگر یک جامی از خون درخت انگور را بخوریم ما گناهی نکریم. در حقیقت خواجه دارد طعنه میزند بآن حکام و زاهدان خونخوار. این حکام و زاهدان خونخوار دستشان توی دست همدیگر است و با هم هستند. این زاهدان خونخوار حکام خونخوار را ستایش میکردند و این حکام زاهدان هم دست خودشان را تقویت میکردند. خواجه باین دو گروه خونخوار میگوید اگر کناهی هست این شما هستید گناه میکنید نه ما. اندیشه های خیامی در دیوان حافظ زیاد است و خیام در قرن چهارم میزیسته است
(ای صاحب فتوا ز تو پُر کار تریم
با اینهمه مستی از تو هوشیار تریم)
(تو خون کسان خوری وما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم)
خیام این را به مفتی کسیکه در رأس روحانیون هست و احکام لازم را بمردم ابلاغ میکند و مردم باید نکته بنکته اطاعت کنند میگوید.
این چه عیب است کزان عیب خَلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی عیب کجاست
این باده خواری که عیب است و یا این عیبجوئی که شما دارید از ما چیست؟ خَلل بمعنی خرابی وتباهی ست. در مصراع بعد هم (چه شد )یعنی چه عیبی دارد, هیچی. این هم سوال انگاریست و جوابش منفیست. این چه عیب است یعنی این باده خواری من چه خرابی بدنبال دارد و چه کسی را دارد اذیت و آزار میدهد و چه عیبی دارد ؟ در جائی دیگر میگوید:
(بهر یک جرعه که آزار کسش در پی نیست
رنج ها می برم ازمردم نادان که نپرس)
هرگز فکر نکنید وقتیکه شعر حافظ را میخوانید او دارد شرابخواری را ترویج میکند, خیر او اینکار را نمیکند بلکه دارد دهن کجی میکند بآن زهادیکه وقتی از مجلسشان میروند آن کار دیگر میکنند است. بالای منبر میگویند حرام است و وقتی بخانه میروند میخورند بآنها دارد دهن کجی میکند و طعنه بآنها میزند. هیچوقت شراب و شرابخواری را ترویج و تشویق نمیکند بلکه دارد بآنها طعنه میزند. طعنه زدن یعنی یکبار با یک تیر کاری یکمرتبه زدن. از دیدگاه عرفانی میگوید که باده خوری کسانیکه چون ما باده میخورند, این باده , باده عشق الهیست و هیچ عیب و ایرادی نیست. این شما هستید که خونخوار هستید. در دین اسلام و ثایر مذاهب هم خیلی از موارد هست که با هم مشترک است. در آن کتابهای دینی یشان میگویند غیبت کردن خون خوردن است. یکجا میگویند غیبت کردن خون برادرت را خوردن است. جای دیگر میگویند غیبت کردن گوشت تن برادرت را خوردن است و این خونخواریست. اینقدر غیبت بد است. غیبت یعنی در وقتیکه کسی غایب است راجع باو بد گوئی کنی. اگر میخواهی از کسی انتقاد کنی در حضورش بگونه وقتی که غایب است. وقتیکه دارید غیبت میکنید مثل اینست که دارید گوشت بدن برادر خودتان را میخورید که این خونخواریست نه ما که طالب عشق الهی هستیم
پایان غزل 21