الا یا ایها الساقی، ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
ببوی نافه کاخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان، چه امن عیش؟ چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
بمی سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها
همه کارم ز خودکامی، به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی که از او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی، از او غایب مشو، حافظ
متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها
تفسیر:
تفسیر غزل فوق که اولین غزل در کتابهای غزلیات حافظ آمده، دارای ویژگیهای بسیار مورد توجهی است. بهطوریکه اغلب خوانندگان میدانند، اولین غزل در کتابهای حافظ آمده است. توجه داشته باشید که حافظ غزلیاتش را به ترتیبی که در دیوانش آمده، نگفته و اصلاً تا زنده بوده، دیوان خودش را تشکیل نداده است. یکی از همشاگردیهایش به نام محمد گلاندام، که در محضر استادش قوامالدین عبدالله با هم درس میگرفتند، بعد از مرگ حافظ اشعاری از او را که پراکنده در دست دوستان و شاگردان دیگر وجود داشت، جمعآوری کرد و اینها را به صورت کتاب درآورد. برای اینکه نظمی در درج این غزلیات به وجود بیاورد، قافیه ابیات را در نظر گرفت و آنها را برحسب قافیهها بهصورت الفبای زبان فارسی منظم کرد، نه اینکه خود حافظ این غزلیات را به این ترتیب سروده باشد.
اما باز هم این غزل از حالت الفبایی خارج است. یعنی اینکه اگر محمد گلاندام همین کار را هم درست انجام داده بود، یعنی این روش الفبایی را درست رعایت کرده بود، این غزل میبایست غزل سیزدهم باشد. برای اینکه قافیه این غزل (ها) میباشد و غزل دوازدهم آخرش (ما) است و “ها” بعد از “ما” میآید. غزل دوازدهم این است:
ساقی به نور باده برافروز جام ما
و آخرش “ما” است. این سؤال پیش میآید که چرا محمد گلاندام این کار را کرده است؟ به احتمال بسیار زیاد، او برای اهمیت این غزل این کار را کرده و این غزل را اولین غزل گذاشته و دیگران هم از او پیروی کردهاند؛ به علت اینکه سراسر دیوان حافظ از اولین غزلش تا آخرین غزلش سخن از عشق است.
یکی دیگر از چیزهایی که اتفاق افتاده و مقداری جنجال ایجاد کرده و سر و صدای زیادی به پا کرده، این است که در این غزل هر دو بیتش ملمّع است. ملمّع یعنی دو زبانه است، به این معنی که علاوه بر فارسی، به زبان عربی هم هست.
بیت اول که میگوید:
“ألا یا أیها الساقی أدر کأساً و ناولها”
این مصرع عربی است. در مصراع دوم میگوید:
“عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”
این مصراع دوم فارسی است. بیت اول را میگویند مطلع و بیت آخر را میگویند مخرج.
سر و صدای بیهودهای که ایجاد کرده، این است که قدیمیترین کسی که غزلیات حافظ را شرح داده، “سودی” است. سودی اهل بوسنی است و شرح غزلیات حافظ را به زبان ترکی نوشته است. بعداً هم خانمی به نام دکتر عصمت ستارزاده آمده و این شرح حافظ را که به زبان ترکی است، به فارسی ترجمه کرده است. حالا این متنی که در دست ماست، متن فارسی است. این خانم هم بسیار خوب ترجمه کرده، ولی به هر دلیلی وقتی که خواسته بوده این بیت را ترجمه کند به فارسی، گفته است که این بیت عربی را از یزید بن معاویه گرفته؛ همان یزیدی که شیعیان او را لعنت میکنند.
حالا چرا حافظ بیاید و یک مصراع از اولین بیت از اولین غزلش را از یزید بدون هیچ توضیحی نقل کند؟ اولاً اگر شاعری بیاید و از شعر شاعر دیگری به داخل شعر خود بیاورد، این خود یکی از صنایع شعرسرایی است و به آن میگویند تضمین. یعنی برای شعر خودشان تضمینی از شاعر دیگر آوردن. این نه تنها ایرادی به خواجه حافظ نیست، بلکه فیمابین شعرا بسیار معمول است.
مثلاً امیرحسین دهلوی که حدود چهارصد سال قبل از حافظ زندگی میکرده، در دیوانش گفته:
“شراب لعل باشد قوت جانها قوت دلها
ألا یا أیها الساقی أدر کأساً و ناولها”
این مصراع عربی را یزید نگفته، بلکه آن را تضمین آورده و امیرحسین دهلوی آن را سروده است. مطلب دیگری که باید دانست، این است که وقتی شاعری شعر خود را تضمین میکرد با شعری از شاعر دیگری، در نوشتن، بخش تضمین را با متن اصلی شعر تغییر میدادند. مثلاً اگر متن شعر با خط نستعلیق بود، میآمدند و متن تضمین را با خط روزنامهای مینوشتند، ولی بعد از مدتی این عادت بین شعرا منسوخ شد و همه را با یک نوع خط مینوشتند.
اما یزید اشعاری را که گفته، در دو کتاب نوشته شده است. این اشعار در حقیقت منسوب به یزید است و معلوم نیست که واقعاً یزید گفته باشد یا نگفته باشد. کتاب اول به نام “بسمال اول” و کتاب دوم به نام “بسمال دوم” است. در هر دو کتاب “بسمال یزید”، تمام اشعار گفته شده از خود یزید است. ولی در کتاب “بسمال دوم” اشعاری هست که منسوب به یزید است و معلوم نیست که یزید گفته باشد یا نگفته باشد.
در هیچ کدام از این کتابها چنین مصراعی پیدا نمیشود. علامه محمد قزوینی، یکی از دانشمندانی که بزرگترین خدمت را به ادب فارسی و دیوان حافظ کرده و بالاترین تحقیق علمی در مورد حافظ را انجام داده، گزارشی مفصل در ده صفحه تهیه کرده که: “آنچه کتاب ممکن بود شعری از یزید در آن باشد، جمعآوری کردم و خواندم که آیا چنین مصراعی در آن باشد و دیدم که وجود ندارد.” حالا این را عدهای مغرض و بدخواه و عدهای کینهورز که میخواستند حافظ را بدنام کنند، به غزل حافظ اضافه کردند و بعدها هم گفتند که این اصلاً مال یزید است.
حالا به تفسیر ابیات میپردازیم. در مصراع مورد بحث، کلمه “الا” به معنی “آگاه باش” است. “یا ایها الساقی” یعنی “ای ساقی”، و “أدر کاسأ” به معنی “کاسه را دور بگردان”. “کاسه” به معنی جام باده است و “ناولها” یعنی “آن را به من بده”. در مصراع دوم میگوید اول عشق ساده به نظر میرسید، اما بعداً معلوم شد که چه مشکلاتی به همراه دارد. حالا ساقی، کاسه شراب را دور بگردان تا به من هم برسد، چون از خود بیخود شدهام و برای تحمل این راه مشکل و خونین عشق به کمک نیاز دارم. این راه عشق بهسادگی و راحتی قابل تحمل نیست. مولانا، سعدی و بسیاری دیگر از شعرای بلندپایه ادب فارسی نیز همین حقیقت را بیان کردهاند.
بیت:
“به بوی نافۀ کاخر صبا زان طرّه بگشاید
زتاب جعد مشکین چه خون افتاد در دلها”
“ببوی” یعنی “به آرزوی”. “نافه” کیسه کوچک زیر شکم آهو در صحرای ختن چین است که از خون آهوی ماده خوشبویی تولید میشود. آهو این کیسه را به سنگ میمالد تا پاره شود، و ماده خونین سیاه رنگ به مشکی خوشبو تبدیل میشود. “صبا” باد لطیف صبحگاهی است، و “طره” به شاخههای موی آویخته در دو طرف پیشانی گفته میشود. “تاب” به معنی پیچوتاب است و “جعد” به جای “مجعد” به کار رفته.
در این بیت، حافظ میگوید: “این پیچوتابهای زلف یار که در دو طرف رخ او آویختهاند، آرزو دارم که باد صبا آنها را باز کند و بوی مشک را پراکنده سازد تا به من برسد، زیرا باد صبا پیامرسان میان عاشق و معشوق است.” این بوی مشک به خون دل عاشقان تشبیه شده است که مثل خون آهو، به رایحهای بینظیر تبدیل میشود.
بیت:
“مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها”
“منزل” به معنی محل توقف کاروانهاست و از کلمه “نزول” مشتق شده است. کاروانها برای استراحت به منزلها میرسیدند و پس از استراحت به منزل بعدی میرفتند. حافظ دنیا را به این منزلها تشبیه کرده که جای ماندن نیست و باید به منزل بعدی رفت. “جانان” به معنی معشوق یا خداوند است. “چه امن عیش” یعنی “چه امنیت و آرامشی”. “جرس” زنگ گردن شتر است که صدای آن خوابیدهها را بیدار میکرد.
حافظ میگوید این دنیا جای آرامش نیست، چون صدای زنگها مدام هشدار میدهد که حرکت کنید، چون اینجا جای ماندن نیست. تنها آرامش، آرامش الهی است که با عشق معنوی همراه باشد. صدای زنگ شترها در اینجا نوید حرکت به سمت خداوند و عشق الهی را میدهد.
بیت:
“بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها”
“سجاده” فرشی است که برای نماز استفاده میشده و قابل احترام بوده است. “پیر مغان” در اینجا به معنای راهنمای راه حقیقت است که راه و چاه را میشناسد. “سالک” مسافر راه خداست که باید به گفتههای پیر گوش سپارد. حافظ میگوید اگر پیر راهنما، که از منزلهای این مسیر خبر دارد، از تو بخواهد که سجادهات را با شراب رنگین کنی، بیچونوچرا انجام بده، زیرا او راه را بهتر از تو میشناسد. این نمادی از تسلیم مطلق به هدایت معنوی است.
بیت:
“(دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر به یاد)”
در اینجا نیز پیر میفروش همان پیر مغان است که راهنمایی و هدایتی مشابه ارائه میدهد و میگوید غمهای دنیا را فراموش کن و با آزادی از قیدها زندگی کن.
بیت:
“شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها”
در این بیت، حافظ دو تصویر متضاد میسازد. یکی تصویر شب ظلمانی با موجها و گردابهای هولناک که نماد سختیها و خطرات مسیر عشق است، و دیگری تصویر سبکباران آرام و بیخیالی که در ساحل نشستهاند و از این خطرات بیخبرند. “هایل” به معنای هولناک است. حافظ میگوید حال و احوال ما که در کشتی عشق در این دریای خطرناک گرفتار شدهایم، برای کسانی که در ساحل امن نشستهاند، قابل درک نیست. این دریا، دریای عشق الهی است که عاشق باید در آن غرق شود تا به وصال برسد.
بیت:
“همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها”
“خودکامی” به معنی خودسری و خودرأیی است. حافظ از خودسرانه دنبال کردن عشق سخن میگوید که باعث بدنامیاش شده است. راز عشق او دیگر پنهان نمانده، زیرا مردم در محافل و مجالس از عشق او صحبت میکنند و غیبتش را برای گرم کردن مجالس خود به کار میبرند. در گذشته، عاشقان عشق خود را پنهان میکردند، چون آشکار شدن آن میتوانست موجب رسوایی یا حتی مرگ شود. اما حافظ میگوید با وجود همه مخالفتها و نصایح، او خودرأیانه مسیر عشق را انتخاب کرده و به مشکلاتش تن داده است.
بیت:
“حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتی ماتَلقَ مَن تَهوی وَعَ الدنیا و اَهملها”
در مصراع اول، “حضور” و “غایب” اصطلاحات عرفانیاند. حضور به معنای حضور قلب در محضر الهی است؛ یعنی تنها به خداوند توجه داشتن و هر چیز غیر از او را از ذهن و دل زدودن. غایب شدن از حضور الهی به معنای دلبستن به دنیا و فراموش کردن خداوند است.
در مصراع دوم، که عربی است، “متی” یعنی “هرگاه”، “ما تلق” یعنی “آنچه ملاقات کنی”، “مَن تهوی” یعنی “کسی که دوست داری”، و “اَهملها” یعنی “رها کن”. حافظ میگوید هرگاه معشوق الهی را ملاقات کردی، دیگر از دنیا دل بکن و آن را رها کن. اگر خدا را در دل حس کردی، دیگر جایی برای دنیای مادی باقی نمیماند. او تأکید میکند که با انتخاب خدا، همه چیز داری؛ اما اگر به دنیا دل ببندی، چیزی نخواهی داشت.