دوش از مســجد سوی مـیــخانــه آمد پـیـر ما
چیست یارانِ طریقت بعد از این تد بیرما
مـا مــریدان روی ســویِ قبله چون آریـم چــون
روی سویِ خانه خـمــار دارد پــیـر ما
در خـرابـات طریقت ما بهم مـنـزل شـــویــم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست
عاقلان دـیوانـه گردـنـد از پـی زنـجـیرِ ما
روی خوبـت آیــتـی از لطف بـر ما کشــف کـرد
زان زمان جزلطف وخوبی نیست درتفسیر ما
بـا دل سـنــگـیـنـت آیـا هــیـچ در گـیـرد شــبـی
آه آتــش نـاک و ســوز سینهِ شبگــیــر مـا
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
تفسیر :
حافظ گاهگاهی شبهای خاصّی دارد که در عوالم عرفانی خودش غرق میشود بر فضای
روحانی خودش سیر میکند و فردای آنشب وقتیکه خودش را باز میابد آنچه را که بر او گذشته
است بصورت شعر برای ما باز گو میکند. این غزل حافظ یکی از غزلیّاتیست که از شب گذشته اش صحبت میکند و بسیار مورد بحث واقع شده و دو نظر متفاوت از هم در باره این غزل بیان شده است. همه بحثهائیکه در باره این دو غزل پیش آمده بعلت تفسیر کلمه پیر درمصراع اول بیت اول
دوش از مسجد سوی مـیخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تد بیر ما
این پیر چه کسیست؟
برداشتهای مختلف و نظر های مختلف و تفسیر های مختلف از این پیر شده. بطور کلی از این دو نظر روشن ترینش را در اینجا مطرح میکنیم که یکی از دو غزلیست که خواجه مستقیماً به شیخ سنعان اشاره میکند. شیخ سنعان یک شخصیّت افسانه ایست و اهل سنعان بودو پیر می فروش و پیر میکده و تمامِ این چیزها ئی را که میگوید آن شیخ سنعان در عمق نظرش هست. شیخ سنعان یکی از عرفا بود و حد اقل چهارصد شاگرد و مرید داشت. او عاشق دختر ترسای عیسوی میشود و بعد به روم برای دیدن آن دختر میرود و او را پیدامیکند. آن دختر شرایطی عجیبی برای بوصال رساندن شیخ میگذارد و شیخ همه آن شرایط را بجا میآورد. شرایط از این قرار بود که تو باید پیش خوک سجده کنی, منبر بسوزانی, قران بسوزانی, دست از اسلام بر داری و شیخ همه اینکار ها ئی که مخالف دین و شرع است برایخاطر عشقش باین دختر را انجام میدهد و همه اینها یک پیام را میرساند و آن پیم اینکه چیزیکه بالا تر از همه اینهاست عشق است. او بخاطر عشق این کارها را کرد و از همه عقاید حودش دست بر داشت و از عشق نگذشت. وقتیکه دختر می بیند که او از همه چیزها دل برید و از عشقش دل نبرید آنوقت او را بوصال خودش میرساند و او هم بوضع اول خودش باز میگرداند. این یک امتحانی بود برای شیخ که ببیند چقدر در عشق صادق است.
یکی پیر در اینجا شیخ سنعان است. کسیکه رفتن بمیخانه را ترجیح میدهد بمسجد رفتن آنهم پیر مرشد طریقت, این نمادین و سیمبلیکه یعنی از همه آنچه که در ردّه مسجد و اینها جا میگیرد گذشت و آمد بآنطرف مقابلش که می و میخانه است.
یکی هم پیر سمبل عقل است, البته عقل خدای جو. آن عقل حقیقت جوی و یا خدای جو هم
اگر که فرمان بدهد و بدن فرمان ببرد از او و در برابرش ایستادگی نکند و مرید این عقل حقیقت جو بشود و او را بعنوان پیر خودش بداند, همین وضع و رفتار را دارد و هرچه او میگوید اجرا میکند. حافظ هم میگوید بمی سجاده رنگین کن اگر پیر طریقت گویدت. سجاده برای نماز خواندن است ولی میگوید اگر پیر شما گفت که شراب بریز روی این سجاددت و رنگینش کن گوش کن برای اینکه باید کاملاً مطیع مراد باشی اگر مُریدی. پس بنا براین اینجا دو چیز در نظر هست در سه بیت اول که هم اشاره به شیخ سنعان و هم اشاره به عقل خدای جوی است که این دو تا را بمازات هم پیش می بریم. این پیری که گفته میشود بمعنی شخص سالخورده ایکه موی سفید دارد نیست. مولانا میگوید:
( پیر, پیر عقل باشد ای پسر نه سپیدی موی اندر ریش و سر )
این پیریکه صحبت از اوست پیر عقل خدای جوست و نه عقل دنیا جوی. در عرفان ایرانیاولین آفریده خداوند عقل خدای جوی است. مولانا میگوید:
( زانکه اول دست یزدان مجید از دو عالم پیش تر عقل آفرید ) که بعد گفته شد
“اول و ما خلفلاه وعقل” یعنی آنچه خدا خلق کرد اول عقل بود. در مصراع دوم اولین بیت ما یاران طریقت یعنی چی؟ طریقت آن راه عرفان است که بعد از شریعت پیش میآید. راه به حقیقت سه قسمت دارد. اول شریعت و دوم طریقت و سوم حقیقت که باید بترتیب سیر بشود .یاران طریقت یعنی آنهائیکه همراه من هستید طریق بمعنی راه است. خواجه عبداللا انصاری که از عرفای بزرگ است میگوید شریعت را تن شمارو طریقت را دل و حقیقت را جان. شریعت یعنی مذهب وتو در هر مذهبی میخواهی داشته باش زیراهر مذهبی در دنیا دارای شریعتی مختص خود است. شریعت بمنزله تن و طریقت بمنزله قلب ودل و ضمیر است و حقیقت بمنزله روح. اول باید از شریعت شروع کرد. تا تن نداشته باشی نمیتوانی درون و یا ضمیر داشته باشی و تا ضمیر و درون نداشته باشی نمیتوانی روح داشته باشی. میگوید ای همراهانیکه با من دارید راه میائید و با من هستید و داریم راه بسوی حق را طی میکنیم, دیشبپیر ما از مسجد به میخانه آمد یعنی جائی که غرق در عوامل روحانی و عرفانی بود, آن را گذاشت و آمد به میخانه یعنی از مسجد بمیخانه آمد. عقل حقیقت جوی هم در عرفان ندا میداداین ندا هم میگفت که از مسجد بمیخانه باید رفت! راستی چرا باید از مسجد بمیخانه باید رفت؟مسجد زیر سازی را میکند ولی تو را بطبقه سوم که حقیقت است نمی رساند. عقل حقیقت جوی میگوید اگر منِ حقیقت را میخواهی باید بیائی بسوی میخانه عشق. آن چیزهائی که در شریعت است دستور های دینی هست. این دستور های دینی آمادگی و زیرسازی اولیه را تأمین میکند و نه ماندن در آنجا و این بحث مفصلیست. میگوید حالا اینطور بود. بعد از اینکه پیر ما بمیکده رفت بگوئید چاره ما چیست و ما باید چکار کنیم؟ آیا در مسجد بمانیم و یا بندای شیخ سنعان و پیروی از پیرمان بمیخانه برویم؟
مـا مــریدان روی سـویِ قبله چون آریـم چــون
روی سویِ خانه خـمــار دارد پــیـر ما
این دوتا چون معنیش با هم فرق دارد. چون اولی حالت سوال دارد یعنی چگونه و چون دومییعنی زیرا یعنی برای اینکه. قبله بطرف خانه خداست و اصولاً از کلمه مقابل است یعنی جائیکه تو ربروی و مقابل آن جا می ایستی. خمّار از کلمه خمر بمعنی شراب است و یعنی شراب ساز و یا شراب فروش. کسانیکه در سابق شراب میفروختند خودشان هم شرابسازبودند چون کارخانه شرابسازی مثل امروز نبود. حالا اگر از نظر پیر عقل تفسیر کنیم , این پیر عقل دارد تشویق میکند. ما در این راه چکار بکنیم؟ پیر ما رفته مقیم می خانه شده و نا رانه پای رفتن است و نه پای ماندن. چکنیم؟ جوابش اینست که نباید بمانی در این مرحله. این یک درجه تکامل است و ما باید تکامل پیدا کنیم. بروی به طریقت و حقیقت. هدف حقیقت بخدارسیدن است.در مسجد عبادت خدا کردن است و این بخدا رسیدن فرق میکند. اگر میخواهی بخدا برسی باید این مراحل را طی کنی. بعد از این زیر سازی که شد. حالا چه شیخ سنعان پیشرو شده و ما بدنبالش هستیم یا چه عقل حقیقت جوی. باید ببینیم که هدف چیست. اگر تنها هدف عبادت است در کلیسا برو و در کلیسا بمان و یا در مسجد بمان ولی اینها تو را بخدا نمی رساند.
در خـرابـات طریقت ما بهم مـنـزل شـــویــم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
خرابات یعنی میکده جائیکه میرفتند و از مستی خراب از می میشد ند. خراب را قبلاً هم داشته ایم که مراحل مختلف دارد که بترتیب عبارتند از تر دماغ و سر خوش و سر مست و مرحله آخر خراب. جائیکه مردم میرفتند و خراب میشدند اسمش خرابات بود. ولی در عرفان هم خرابات هست. آن جائی هست که این صفات حیوانی را مثل حیله, انتقام و حسادت و شهوت مال و مقام, شهوت بر تری و کلیه صفات حیوانی را خراب میکند. آنوقت جانشینش صفات الهی می آید. جائی که این اتفاقات می افتد را خرابات میگویند و آن محفل عرفا و محضر پیر طریقت و یا محضر عشق الهی است.
ازل یعنی روزیکه ابتدا ندارد و ابد یعنی روزیکه انتها ندارد. در عهد ازل یعنی اول آفرینش. در اینجامیگوید ما, این ما کیا هستیم؟ یعنی ما روندگان راه حق که داریم میرویم و این عقل حقیقت جو و یا این رهبری بنام شیخ شنعان, آخر سر در میکده عشق ما با همدیگر هم منزل میشویم و بهم میرسیم. این میکده عشق خیلی مهم است, حافظ میگوید
( بیا بمیکده و چهره ارغوانی کن مرو بصومعه کانجا سیاه کارانند)
بیا و از می عشق الهی سر مست شو . در جای دیگر بخدا میگوید:
(سر بحسرت بدرمیکده ها سر بر کردم چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود)
در صومعه هیچکس نبود که بنواند من را راهنمائی بکن بعد رفتم بمیکده عشق. عشقست که
همه کاری میکند.
(عشقت رسد بفریاد گر خود چو خواجه حافظ گر قران زبر بخوانی با چهارده روایت )
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانـه گردنـد از پـی زنـجـیرِ ما
بند زلف اضافه تشبیهی است. یعنی زلفیکه مثل بند است. دیوانه گردند از چی؟ صحبت ازعشق است و این عاقلان از عشق دیوانه میشوند. از پی زنجیر ما یعنی بدنبال ما دیوانگان زنجیری. سابق بر این دیوانه های خیلی خراب را بزنجیر می بستند. میگوید اگر که بدانند که ما چی میگوئیم, قبلاً گفت که این عقل حقیقت جوی حکم کرد به مقیم گشتن در میخانه عشق. از آنجا ببعد روح خواجه دیگر اوج میگیرد از این عقل حکم کنندهِ دستور دهندهِ حقیقت جوی امر کننده و بالا تر میرود یعنی از عقل هم بالا تر میرود. میگوید این عقل دنیا جو و عقل معاش اگر بداند که لذت شیرینی عشقی که ما داریم چی هست, دل عاشق درزنجیر زلف معشوق چه حال خوشی و چه وقت دارد, یکسره عقل اصلاً بطور کلی از این دنیا معدوم میشود و میرود. وقتیکه عقل از دنیا رفت واضح است که همه میشوند دیوانه. حالا بین این دیوانگان, آنهائیکه دیوانه عشق هستند میگویند ما را بگیرید و در میخانه عشق بزنجیر ببندید چون میخواهیم مقیم آنجا بشویم. بدنبال زنجیر عشق ما میآیند. میگویند آرزو میکنند که در زنجیر عشق اسیر شوند که اسیر دنیا نشوم. برای اینکه اسیر دنیا شدن یعنی بفسا د کشیده شدن
روی خوبـت آیــتـی از لطف بـر ما کشــف کـرد
زان زمان جزلطف وخوبی نیست درتفسیر ما
ایت یعنی نشانه. کشف کرد یعنی بما نشان داد. میگوید روی زیبای تو نشانه ای از لطف خدا و جلوه ای از جمال و زیبائی حق بما نشان داد و بر ما معلوم ساخت که جهان آئینه لطف خدائیست و همان چیزیست که مولانا میگوید. مولانا میگوید که من همه چیز را زیبا می بینمبرای اینکه خداوند در تمام چیزهائی که آفریده منعکس است و من انعکاس زیبائی خداوند را در همه می بینم. اگر بعضی چیز ها بنظر من و شما زیبا نمی آید, آن برگشت و بازتاب انعکاسش هست که درست نیست ولی در اصل تابش زیباست. آن باز گشت هست که در بعضی ها نا زیبا جلوه میکند. وقتیکه آفتاب بر همه یک جور میتابد و همه جا را میخواهد روشن کند. اگر کسی از آفتاب فرار میکند و یا یکی خفّاش میشود و میخواهد برود و در تاریکی غار زندگی کند, این دیگر تقسیر از تابش آفتاب نیست و این شبپره است که اشکال
دارد. ( شب پره در وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد )
بمعشوقش میگوید : وقتیکه تو را دیدم که اینهمه زیبائی و من زیبائی مطلق خداوند را در تو دیدم از آن ببعد من همه چیز را زیبا می بینم. مکتبی هست بنام مکتی اصحاب تجلی, تجلی یعنی جلوه گر شدن که اینها مثل حافظ میگویند همه جا جلوه خداوند هست منتها چشم بینا میخواهد که زیبائیهارا ببیند و همه آفریده ها را زیبا ببیند. این گرفته شده از اندیشه های مذهباصحاب تجلّیست. توی زیبا روی چنان نشانه ای و چنان آیتی از زیبائی بر من کشف کردیو بمن نشان دادی که من همه چیز را زیبا می بینم. این باز اشاره است بمعشوق ازلی. اگر که زیبا نبیند اشکال از خودش هست. سعدی میگوید:
( چرا زشت خوئی بود در سرشت نبیند ز طاوس بجز پای زشت )
اگر در سرشت و ذاتش زشتی باشد آنوقت فقط زشتی می بیند.
بـا دل سـنگـیـنـت آیـا هــیـچ درگـیـرد شـبی آه آتــش نـاک و ســوز سینهِ شبگــیــر مـا
دل سنگینت اینجا به معنی وزنه نیست. بمعنی دلیست که از سنگ ساخته شده. شبگیر یعنی صحرگاه و یا صبحگاه. خود حافظ شبگیر بود و صحرگاهان همیشه بیدار بود م راز و نیاز بدرگاه بی نیاز میکرد. آه آتشناک و سوز سینه منظور دعاست. دعاهائیکه همراه با شوروذوق
و سوز دل سینه صحرگاهان میشود کاملاً با صفاست و ناب و با حقیقت است. جای
دیگر میگوید:
( بخدا که جرعه ای می به حافظ سحر خیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را)
این می که در مصراع اول آمده می انگوری نیست بلکه می عشق است.میگوید: آیا ممکن است که دعای سوزناک صبحگاهی من در دل سنگی تو اثر کند؟
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
تیر آه هم اضافه تشبیهیست و یعنی آه تیر مانند. زگردون بگذرد یعنی به آسمان میرود و به فلک میرسد و حتی به گردون میرسد. خواجه خموش باش و اسرار عرفانی را فاش مکن. یکی از ارکان عرفان راز نگه داشتن است. اسرار را فاش مکن که این آهیکه عارفان دارند میکشند دارند نفرین میکنند. اگر که خواستی این چیز ها را فاش کنی نظم اجتماع را بهم میزنی. مردم گمراه میشوند و درکش نمیکنند. اگر که ساکت نشی و اسرار را فاش کنی, آنوقت تیرِ آه سحرخیزان مثل به آسمان میرود بترس بر جان خودت و رحم کن از این تیریکه دارد بسوی تو میآید.پایان غزل شماره 10